معرفی کتاب آدم بدشانس، نوشته آلبرتو موراویا

11

آدم بدشانس، مجموعه داستان کوتاهی است، نوشته «آلبرتو موراویا» با ترجمه «مژگان مهرگان». با هم مقدمه کتاب را می‌خوانیم:

«این ‌کتاب‌، جلد دوم از داستان‌های رمی است ‌که برای نخستین بار به چاپ می‌رسد و جلد اول آن نیز با عنوان «‌من ‌که حرفی ندارم‌» (‌چاپ سوم‌، چاپ اول ‌کتاب خورشید) در اردیبهشت ماه ١٣٨۶ منتشر شد.

رم‌، یا به قول لاتینی‌ها اوج دنیا (caput mundis) و به قول دیگر، جاودانه‌شهر که (cittéctcrna) تمام راه‌ها به آن ختم می‌شده‌اند، از همان زمـانه بـاستان تـا به امروز مورد توجه شاعران و نویسندگان بـوده است‌، از پـتروینوس و هـوراس رم باستان گرفته تا دانته سده‌های میانه‌، لئوپاردی و جوآکینو بلی‌، شاعرگویش رمی سده نوزدهم و آلبرتو موراویای سده بیستم‌. موراویا انگیزه رم‌نویسی‌اش را «بلی» شاعر می‌داند و می‌گوید: «‌او رم و مردمان سده نوزدهمی‌اش را به نظم درآورد و من رم و مردمان سده بیستمی‌اش – به‌ویژه بعد از جنگ جهانی دوم – را به نثر.»

امّا رم و رمی‌های امروزی نه آنانی هستند که بلی ‌گفته و نه همانانی ‌که در داستان‌های رمی دهه چهل و پنجاه موراویا می‌بینیم‌. ان آدم‌ها دیگر در جامعه امروز ایتالیا حتی حضور فیزیکی هـم ندارند: شاید هم ژنتیکی عوض شده بـاشند! ان آدم‌هـای حـاشیه‌ای داستان‌های رمی‌، امروزه جایشان را داده‌اند به مهاجرانی که اصـطلاحاً و احـتمالا به‌تحقیر ‌«خارج از جامعه مشترک اروپایی‌» خطاب می‌شوند و پلاس‌اند در رم‌. چرا که اروپاییزه ‌شدن در دستور کار است‌. ملی‌گرایی دارد به ‌تدریج جایش را به اروپایی‌گرایی می‌دهد، شاید هم تاکنون داده باشد. بنابرایـن‌، امـروزه داستان‌های رمی می‌تواند حتی در ردیف آثار تاریخی به جا مانده از گذشته به حساب آیند، با همان جذابیت‌های خیره‌کننده‌ای که در قدرت روایتگری موراویا جلوه می‌کند»

کتاب آدم بدشانس، نوشته آبرتو موراویا

آدم بدشانس، مجموعه داستان‌های رمی
نوشته: آبرتو موراویا
ترجمه مژگان مهرگان
کتاب خورشید
295 صفحه

فضای داستان‌های همان طور که خواندید در اروپای بعد از جنگ جهانی دوم می‌گذرد، داستان‌ها بسیار ساده و صمیمی و سرخوشانه روایت می‌شوند و در آنها، غالبا از تکنیک غافلگیری پایانی برای ایجاد یک فضای طنزآلود استفاده می‌شود.

فکر می‌کنم این کتاب، انتخاب خوبی باشد برای کسانی که بعد از خستگی کار روزانه قصد دارند، آخر شب، قبل از خواب، چیزی بخوانند و لذت ببرند.


بیوگرافی آلبرتو موراویا

آلبرتو موراویا با نام اصلی آلبرتو پینکرله در 28 نوامبر سال 1907 به دنیا آمد. موراویا نام هنری او، نام پدربزرگ مادری این نویسنده است. وی یکی از رمان‌نویسان پیشروی ایتالیا در قرن بیستم محسوب می‌شود. بن‌مایه رمان‌های او مسائل مربوط به جنسیت، از خودبیگانگی و اگزیستانسیالیسم هستند.

موراویا بیشتر به سبب یکی از رمان‌های ضد فاشیستی‌اش به نام Il Conformista (دنباله‌رو) مشهور است. برناردو برتولوچی بر اساس این رمان در سال 1970 فیلمی درست کرد. کارگردانان مشهور و شناخته‌شده‌ای همچون ژان لوگ گودارد، ویتوریو دسیکا و دامیانو دامیانی هم از جمله کسانی هستند که اقتباس سینمایی از آثار وی دارند.

موراویا در شهر رم در یک خانواده طبقه متوسط یا وضعیت اقتصادی خوب به دنیا آمد. پدر یهودی او -کارلو- آرشیتکت و نقاش بود و مادرش-ترزا ایگینیا دی مارسانیچ- کاتولیک بود.

موراویا در کودکی نتوانست تحصیلا معمول دبستان را به پایان برساند، چرا که در 9 سالگی به بیمارس سل استخوان مبتلا شد و پنج سال به همین خاطر زمین‌گیر شد. او در این مدت سه سال را در خانه به سرآورد و دو سال در یک آسایشگاهی در شمال ایتالیا زندگی کرد.

موراویا پسر باهوشی بود و اوقات خود را وقف مطالعه آثار ادبی از نویسندگان می‌کرد. داستایوسکی، جویس، آریستو، گولدونی، شکسپیر و مولیر از جمله نویسندگان مورد علاقه او بودند. او در این مدت فرانسوی و آلمانی اموخت و اشعاری به هر دوی این زبان‌ها نوشت.

آلبرتو موراویا

در سال 1925، او آسایشگاه را ترک کرد و به بریکسون رفت، جایی که نخستین رمانش را با عنوان بی‌اعتنایان Gli Indifferenti نوشت. این رمان در سال 1929 با هزینه شخصی او منتشر شد. منقدان رویکرد خوبی به این رمان داشتند و آن را نمونه‌ای قابل تقدیر از اثار تخیلی روایی به حساب آوردند. داستان این رمان تحلیل واقع‌گریانه سقوط اخلاقی مادری از طبقه متوسط و دو فرزندش است.

از سال 1927 او به عنوان یک روزنامه‌نگار در مجله 900 شروع به کار کرد، در این مجله نخستین داستان‌های کوتاه او منتشر شد. داستان های کوتاهی مثل: روسپی خسته، جنایت و باشگاه تنیس، دزد کنجکاو و توهم.

طی سال‌های بعدی او به همکاری با نشریات دیگر پرداخت و دو نشریه ادبی هم تأسیس کرد.

سال‌های منتهی به آغاز جنگ جهانی دوم، دوره سختی برای موراویا بود، چرا که دولت فاشیست ایتالیا نشریات را تحت فشار زیادی قرار داده بود. در سال 1935 موراویا به آمریکا رفت تا در یک سری سخنرانی درباره ادبیات ایتالیا شرکت کند.

موراویا در سال 1937، کتابی با عنوان فریب یا L’imbroglio منتشر کرد. موراویا برای این که کتابش به تیغ سانسور گرفتار نشود، این متاب را به صورت تمثیلی و سورئالیستیک نوشت. در سال 1941، دولت فاشیست، چاپ دوم کتاب جشن با نقاب La Mascherata را توقیف کرد و بعدا او را مجبور کرد با نام مستعار بنویسد. در همین سال او به رمان‌نویسی به نام السا مورانته ازدواج کرد.

در سال 1944 بعد از آزادی رم، او به این شهر برگشت و با همکاری یکی از دوستانش دو روزنامه منتشر کرد. از این زمان بعد بر شهرت و محبوبیت او پیوسته افزوده می‌شد. بعضی از کتاب‌های او در این دوره شامل این موارد هستند: زن رمی La Romana ، سرپیچی La Disubbidienza، عشق نکاحی و داستان‌های دیگر L’Amore Coniugale e altri racconti  و همنوا Il Conformista.

موراویا در سپتامبر سال 1990 در آپارتمانش در رم درگذشت.

لیستی از آثار او را می‌توانید در اینجا ببینید.


آدم بدشانس

بخت بد همه جا تعقیبم می‌کند و مطمئنا روز تولدم، در آسمان، ستاره‌ای بدیمن یا شهاب‌سنگ و سیاره‌ای نحس وجود داشت. یادم می‌آید چند وقت پیش با مکانیکی آشنا شدم که در فرانسه کار کرده و بعد از آنجا برگشته بود؛ او هم می‌گفت که بدشانس است. آن مکانیک با چند تا جوانک همدست شده بود: شب‌ها با ماشین چرخی می‌زدند، طنابی به کرکره مغازه‌ها می‌بستند و بعد ماشین را راه می‌انداختند و کرکره می‌پرید هوا و لوله می‌شد و آنها وارد مغازه می‌شدند و دزدی می‌کردند. آن مکانیک، گیوتینی را روی سینه‌اش خالکوبی کرده بود و بالای آن نوشته بود: ” pas de chance ” که به فرانسوی یعنی: شانس بی شانس. وقتی ماهیچه‌های سینه‌اش را حرکت می‌داد به نظر می‌رسید که تیغه گیوتین پایین می‌افتد؛ او می‌گفت که عاقبتش این خواهد شد. راستش کارش به گیوتین نکشید امّا پنج سال توی هلفدونی افتاد. حالا من هم باید چنین نوشته‌ای را روی سینه یا حتّی پیشانی‌ام خالکوبی کنم: شانس بی شانس. همه آدم‌ها آن کاری را که من کردم می‌کنند امّا در مورد آنها آب از آب تکان نمی‌خورد ولی در مورد من این طور نیست. خلاصه کلام اینکه بدشانسم و مطمئناً کسانی هم از من بدشان می‌آید یا شاید کل دنیا با من لج است.

همیشه سعی کرده‌ام شرافتمندانه کار کنم، مسلماً نه شرافتمندانه‌تر از دیگران، چون گذشته از هر چیز، ما که کامل به دنیا نمی‌آییم و فقط خدا کامل است. بلافاصله بعد از اینکه ازدواج کردم، با پول‌های زنم یک دکان کفاشی به راه انداختم. یک محله کارمندی را انتخاب کرده بودم و کار و بار به‌راه بود: کارمندهای بیچاره هوای کفش‌هایشان را دارند و چون کارمند هستند و در اداره باید مرتب باشند، نمی‌توانند مثل ما آدم‌های معمولی با کفش‌های پاره‌پوره به این‌طرف و آن‌طرف بروند. دکان من درست در قلب محله کارمندی بود، از آن محله‌هایی که هرکدامشان حداقل هزار دکان دارد. در همان خیابان، درست روبه‌روی دکان من، یک کفاش دیگر هم بود، پیرمردی حدوداً هفتاد ساله، نیمه‌کور و تقریباً نابینا. همان روز که دکانم را باز کردم، آمد و بلوایی راه انداخت که نگو و نپرس: واقعاً که بدجنس بود؛ با آن چشم‌های جغدی‌اش آن‌قدر بدذات بود که زنم به من گفت مواظب باشم چشمم نزند. من توجّهی به حرفش نکردم امّا ای‌کاش می‌کردم. اوایل همه چیز روبه‌راه بود: کار و بار هم خوب بود، جوان و خوش‌اخلاق بودم و در حین کار آواز می‌خواندم و برای آن دخترهای خدمتکاری که می‌آمدند تا کفش‌های خانم و آقایشان را بیاورند، همیشه یک لطیفه یا یک حرف بامزه دست به نقد داشتم. دکانم شده بود اتاق نشیمن محله و خیلی زود، همه مشتری‌های پیرمرد بدذات را از چنگش در آوردم. او خشمگین می‌شد امّا کاری از دستش برنمی‌آمد بخصوص به این خاطر که من برای شکست‌دادن رقیب، پول کمتری هم می‌گرفتم. طبیعتاً نقشه‌ای برای خودم داشتم: به محض اینکه مطمئن شدم مشتری‌ها را در مشتم دارم، نقشه‌ام را عملی کردم. آن را، یکی در میان، اجرا کردم: برای یکی، کفه چرمی می‌گذاشتم و برای یکی، کفه پلاستیکی درست مثل چرم اصل. یکی آره و یکی نه. بعد که دیدم متوجّه نمی‌شوند، جرئتم زیاد شد و برای همه، کفه مقوایی گذاشتم. راستش دقیقاً هم مقوا نبود بلکه نوعی محصول مصنوعی بود که در طول جنگ ساخته شده بود و می‌توانم به‌جرئت قسم بخورم که از چرم هم بهتر بود. به این ترتیب، با کارِ بی‌وقفه، همیشه شاد و شنگول، همیشه مهربان و همیشه خوش‌اخلاق، شروع کردم به اینکه پول و پَله‌ای جمع و جور کنم. همه آشکارا دوستم داشتند به‌جز آن کفاش پیر. در آن دوران، بچه اولم به دنیا آمد. متأسفانه نمی‌دانم چطور شد که یکی از آن کفش‌هایی را که کفی زده بودم باز شد، شاید به خاطر باران بود. مشتری به دکانم آمد تا اعتراض کند. تصادفاً درست همان روز، همه کفش‌های من شروع کردند به اینکه چسبشان باز شود. می‌دانید که این چیزها چطور اتفاق می‌افتند: در تمام محله، چو افتاد و دیگر کسی پیش من نیامد و همه برگشتند پیش پیرمرد. او حالا دیگر، پشت شیشه دکانش به ریشم می‌خندید و کاری نمی‌کرد جز اینکه چکش‌کاری کند و دوخت و دوز. در حالی‌که من داشتم گلویم را پاره پاره می‌کردم که توضیح بدهم عمده‌فروش سرم را کلاه گذاشته و تقصیر من نبوده است امّا هیچ‌کس حرفم را باور نمی‌کرد. بالاخره کسی را پیدا کردم که دکانم را خرید و من آن اندک پول را برداشتم و از آنجا رفتم.

فهمیدم که نباید بیخودی به کفش و کفاشی اصرار داشته باشم؛ پس تصمیم گرفتم شغلم را عوض کنم. نوجوان که بودم نزد یک لوله‌کش کار کرده بودم و با خودم فکر کردم یک دکان لوله‌کشی راه بیندازم. این بار هم با انصاف کارم را شروع کردم: محله‌ای در مرکز شهر را انتخاب کردم، آنجا که همه خانه‌ها قدیمی‌اند و لوله‌هایشان پوسیده است و تأسیسات ساختمانی‌شان قدیمی. دکانی را در یک خیابان زشت، مرطوب و بدون آفتاب پیدا کردم که درست قد یک سوراخ بود و بین دکان ذغال‌فروشی و اتوشویی قرار داشت. ابزارآلات خریدم، چند تا لوله سربی، چند تا ظرفشویی، چند تا شیر آب و کارت‌هایی چاپ کردم که روی آنها نوشته شده بود: «کارگاه لوله‌کشی و تعمیر. سرویس در منزل. برآورد مخارج در صورت درخواست.» زود کار و بارم گرفت: آن سال زمستان هوا بسیار سرد بود، حتّی برف هم بارید، به طوری که نمی‌شد لوله‌هایی را که در آن خانه‌های کهنه و پوسیده می‌ترکیدند شمرد. از سوی دیگر اینکه، لوله‌کشِ خوب همیشه کم است و وقتی در یک آب گرمکن برقی یا در یک دستگاه قهوه‌جوش خرابی‌ای ایجاد می‌شود، مردم طوری به لوله‌کش التماس می‌کنند که انگار او خداست. نمی‌شود تصوّرش را کرد که به آدم‌های ثروتمند چه یأسی دست می‌دهد وقتی آب از لوله‌هایشان پایین نمی‌آید یا حمامشان غرق آب می‌شود: تلفن می‌زنند، منّت می‌کشند، سفارش می‌کنند و به‌موقع، بی‌آنکه دم برآورند، پول می‌دهند. واقعاً که لوله‌کش جزو ضروریات زندگی است، به همین خاطر است که همه لوله‌کش‌ها از خود راضی‌اند و وای به حال کسی که با آنها بدرفتاری کند. همان‌طور که گفتم، کار و بارم زود گرفت. دکانم تاریک و کوچک بود و در ویترین چیزی نداشتم به‌جز یک دوجین شیر آب امّا آدم‌های زیادی به سراغم می‌آمدند و خیلی زود تمام روز را مشغول کار شدم. اگر یک لوله‌کش دیگر دکانش را درست روبه‌روی دکان من باز نمی‌کرد، همه چیز بی‌دردسر پیش می‌رفت. جوانکی مو بور، ریزه‌میزه، ساکت و یکدنده بود که چون گردن نداشت کله‌اش در سینه‌اش فرو رفته بود. قصد داشت تا مشتری‌های مرا قُر بزند و از آنجایی که در این کار طوری مصمم به نظر می‌رسید که حتّی حاضر بود ضرر کند، خودم را متقاعد کردم که اگر دست به کار نشوم موفق خواهد شد. خیلی به این موضوع فکر کردم و فکر خوبی هم به سرم زد تا بتوانم مشتری‌هایم را نگه دارم و حتّی شاید کارم را رونق هم بدهم. در نظر بگیرید که باید روی یک آب‌گرمکن برقی کار می‌کردم. وقتی مهره‌ها را با آچار فرانسه می‌پیچاندم، لوله را هم خیلی کم می‌پیچاندم به طوری که لوله آن‌قدر که کهنه و فرسوده بود داخل دیوار می‌ترکید. شب‌هنگام، خانه غرق در آب می‌شد، مشتری به من زنگ می‌زد، من دیوار را می‌ریختم، لوله را عوض می‌کردم و همه اینها کلّی کار می‌برد. خلاصه اینکه خرابی به بار می‌آوردم. دقت می‌کردم جایی که قبلاً تعمیر کرده بودم را خراب نکنم. با این روش، با رقیبم مقابله کردم و حتّی وضعیتم بهتر هم شد. در این اثنا، بچه دومم به دنیا آمد و نفس راحتی کشیدم: این بار واقعاً از تیررس بدشانسی در امان مانده بودم. امّا هیچ وقت نباید ندای پیروزی سر داد چون یکی از آن خرابی‌هایی را که به بار آورده بودم از آنچه پیش‌بینی می‌کردم فراتر رفت. یک آب‌گرمکن برقی جرقه زد و آتش به کمد و بعدش هم به کل آپارتمان سرایت کرد. از بدشانسی‌ام کسی کارم را دیده بود، ظاهراً پسربچه‌ای که به کارهای عملی علاقه داشت. آنچه بر من گذشت غیر قابل توصیف است، چیزی نمانده بود سر از زندان در بیاورم. این بار هم مجبور شدم دکانم را تعطیل کنم و از آن محله بروم.

با لجاجت خواستم برای بار سوم هم دکانی دست و پا کنم. حالا دیگر پول کمی در بساط داشتم و با دو بچه و یک توراهی، خیلی جای امیدواری نبود…


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

آیا می‌توانید در این عکس شیر کوهی را در حال تعقیب الک (گوزن شمالی) ببینید؟

یک دوربین خودکار راه‌اندازی شده توسط سرویس حیات وحش ایالات متحده، عکس‌هایی از یک شیر کوهی را در حال تعقیب یک گوزن شمالی ثبت کرد. از این عکس‌ها مشخص است که این شکارچی بسیار دشوار است.پس اگر گوزن بزرگ شکار شده باشد و متوجه خطر نشده باشد،…

عمو حاجی -کثیف‌ترین مرد جهان- چند ماه پس از نخستین حمام برای اولین بار در ۶۰ سالگی، سال پیش درگذشت!

عمو حاجی (۱۹۲۸–۲۰۲۲) مردی ایرانی بود که بیش از ۶۰ سال به حمام نکردن شهرت داشت. عمو حاجی نام واقعی او نبود بلکه لقبی بود که به این فرد مسن داده می‌شد. او در روستای دژگاه فارس در آلونک و چاله‌ای در زمین زندگی می‌کرد.از آنجایی که او…

حجم‌ها و مجسمه‌های زیبا ساخته شده با صفحات کتاب‌های قدیمی

ما انسان‌ها استفاد تخیل هستیم، اما در موارد معدودی این تخیل‌های خود را به صورت نقاشی یا حجم، زنده می‌کنیم و در معرض تماشای دیگران قرار می‌دهیم.اِما تیلور، هنرمند مقیم بریتانیا، این تجربه را در مجسمه‌هایی از جنس کتاب به صورت باورنکردنی…

تصاویر تخیلی از سلبریتی‌ها در حال خواب – اما چرا اصلا می‌خوابیم؟!

خواب یک فرآیند فیزیولوژیک اساسی است که برای عملکرد صحیح بدن و ذهن ما ضروری است. اگرچه هدف دقیق خواب به طور کامل شناخته نشده است، دانشمندان چندین نظریه برای توضیح اینکه چرا ما می‌خوابیم ارائه کرده‌اند.  برخی از دلایل اصلی مهم بودن خواب:…

رهبران شرکت‌ها و کشورها در قالب افراد بی‌خانمان- چه کسی می‌داند اگر جبر جغرافیایی و اکوسیستم نبود،…

اگر پدر زیستی استیو جابز او را در یک سناریویی تخیلی به سوریه می‌برد، استیو جابز چه سرنوشتی پیدا می‌کرد؟ یک کارمند؟ یک مدیر رده میانی؟ یکی از انبوه کشته‌های جنگ داخلی این کشور؟بدیهی است که اکوسیستم مناسب و شرایط اقتصادی و یک آبشار…

ژاک شارل: کسی که اولین بالون هیدروژنی تاریخ را به پرواز درآورد

در 4 ژوئن 1783، برادران مون‌گلفیه اولین بار یک بالون هوای گرم را در جنوب فرانسه به نمایش گذاشتند. این بالون که از گونی محکمی پوشیده شده با کاغذ ساخته شده بود و تا نزدیک به 2 کیلومتر بالا رفت و به مدت 10 دقیقه در هوا باقی ماند.خبر موفقیت…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / قیمت وازلین ساج / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / نهال بادام / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو / مجتمع فنی تهران /قیمت روکش دندان /Hannover messe 2024 /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / لیست قیمت تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ / سریال ایرانی کول دانلود / دانلود فیلم دوبله فارسی /داروخانه اینترنتی آرتان /جارو استخری /میکروبلیدینگ / اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو /توانی نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /تولید محتوا /دانلود نرم افزار /
11 نظرات
  1. فریاد می گوید

    پس قیافه شارلاتان کجاست؟ لینک ندادید که!

    1. علیرضا مجیدی می گوید

      زیر پست، متن داستان را می‌توانید بخوانید.

  2. Endless Love می گوید

    آبرتو موراویا، نویسنده خوبی به نظر میرسه.

  3. sh می گوید

    به نظرم نویسنده با این شرح حال باید نام کتابش را عوض می کرد.چون به این آدم “آدم بدشانس”به نظرم نمیگن.قهرمان این کتاب هم مثل بسیاری از شازده پسرهای این دوره از گفتن علاقه به طرف مربوطه عاجز است و بیچاره دختر از کجا بفهمه که آقا در دلشان چه غوغایی به پاست؟اگر آقایان نتوانند از این خط بگذرند در سایر جاها نیز کم میآورند.آقایان نترسید و از این خط بگذرید که …

  4. آزاده نيلي می گوید

    ممنونم
    داستان جالبی بود.

  5. خاطره می گوید

    از این نویسنده چیزی نخوانده ام… اما این داستان کوتاه برایم بسیار جذاب بود… آنقدر که شاید در اولین فرصت مالی!! کتاب را بخرم…
    و البته تحلیل شما هم در این حس بی تاثیر نبوده است…
    طرح جلدش که نه، شیوه رسم عنوانش کمی شبیه اولین کتاب من است!! شش سال پیش! خودش یک عمر است!!

  6. بیا تو خبر می گوید

    مفید بود…

  7. soraya می گوید

    جالب بود.یه موضوع ساده رو خیلی خوشگل طرح کرده بود

  8. کیانوش می گوید

    موراویا حرفهای پر مغزی دارد برای کسانی که اهل خواندن هستند

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

••4 5