داستان کوتاه دوچرخه – نوشته سمپ هوسینی – برگردان: پرویز شهریاری
بابا نمیخواست برای من دوچرخه بخرد. همیشه میگفت: بچهها بیاحتیاطاند، انواع کلکها را میزنند، هم دوچرخه را میشکنند هم به خودشان آسیب میرسانند. ولی من به بابا میگفتم: من مواظب خودم هستم و با احتیاط رانندگی میکنم. بعد گریه میکردم، بغض گلویم را میگرفت و…