مرور رده

داستان کوتاه

داستان کوتاه بی‌بی از الکساندر پوشکین

در خانه ناراموف، ستوان گارد، بازی ورق برقرار بود. شب بلند زمستانی بی‌آن‌که حواس‌شان باشد طی شد و ساعت حدود پنج صبح بود که شام آماده شد و بازیکنان به صرف شام دعوت شدند. برنده‌ها با اشتها و میل بسیار غذا می‌خوردند و بقیه با بی‌میلی در کنار جاهای خالی نشسته…

داستان کوتاه «یک شب پاییز»، از ماکسیم گورکی

یک‌بار در فصل پاییز از بدِ حادثه در وضع نامساعدی قرار گرفتم، با جیب خالی به شهری وارد شده بودم که نه چیزی راجع به آن می‌دانستم و نه جایی برای خوابیدن داشتم. در ابتدای ورودم با فروختن بخشی از لباس‌هایم که بدون آن ها می‌شد هرجایی رفت، از شهر به بخشی که «یست»…

داستان کوتاه «آیا یک رؤیا بود؟» از گى دو موپاسان

ديوانه وار دوستش داشتم.ديروز از پاريس برگشتم، و وقتى دوباره چشمم به اتاقم افتاد- اتاق مشتركمان، تخت‌مان، اثاثيه‌مان، همه آنچه مرا ياد زندگى موجودى پس از مرگ مى‌انداخت- چنان اندوه شديدى گريبانم را گرفت كه خواستم پنجره را باز كنم و خود را به خيابان بيندازم.…

داستان کوتاه «زخم نامریی»، نوشته کارولی کیسفالودی

یک روز صبح زود پیش از این که جراح مشهور از رخت خواب اش بیرون بیاید، بیماری به سراغ اش رفت که مصرانه تقاضای دیدار فوری او را داشت. بیمار ادعا می کرد در چنان وضیعتی ست که کوچکترین تأخیری در مورد او جایز نیست. پزشک جراح با عجله لباس اش را پوشید و با نواختن زنگ،…

داستان کوتاه آدم برفی از اسلاوومیر مروژک

آدم برفی اسلاوو میر مروژک زمستان آن سال برف زیادی بارید. چند کودک خردسال توی میدان محله مشغول بر پا کردن یک آدمک برفی بودند. میدان بسیار وسیع بود و مردم زیادی همه روزه از آنجا عبور می کردند و پنجره ادارات متعددی رو به آن باز می شد و طبعأ از این پنجره ها…

داستان کوتاه «حساب بانکی مادرم» از کاترین فوربس

هـمیشه، در یـک‌شنبه شـب‌ها، مادرم پشت میز فرسودهٔ آشپزخانه می‌نشست، چین به پیشانی کاملاً صافش می‌انداخت و از تودهٔ کوچک سـکه‌هایی که پدرم در درون پاکتی کهنه، به خانه می‌آورد، ستون‌های مختلفی می‌ساخت.-«برای هزینهٔ منزل» و آنوقت بزرگ‌ترین سکه‌های نقره را…

داستان کوتاه: نان قندی از شارل بودلر

شارل پیر بودلر‏ (۹ آوریل ۱۸۲۱–۳۱ اوت ۱۸۶۷) شاعر و نویسندهٔ فرانسوی بود. شارل در پاریس زاده شد. او تحت تأثیر پدر به سمت هنر گرایش پیدا کرد، زیرا بهترین دوستان پدرش هنرمند بودند. شارل بیشتر روزها با پدرش به دیدن موزه‌ها و نگارخانه‌ها می‌رفت. در ۶ سالگی پدرش را…

داستان کوتاهی از ری برادبری: وضعیت دیگر

وقـتی که خبر را شنیدند از رستوران‌ها و کافه‌ها و هتل‌ها بیرون آمدند، به آسمان چشم دوختند و دسـت‌های سـیاهشان را سـایه‌بان چشمهای سفیدشان کردند. دهانشان بازمانده بود. در هوای داغ ظهر در وسعتی به طول هزاران مایل شهرهای کـوچک قرار داشتند و مردم سیاهپوستشان در…

داستان کوتاه «شاگرد اول» از آرتور بوخوالد

یکی از چیزهای مشکل و بغرنج این دنیا شاگرد بودن است در مدرسه‌ای از مدارس روسیه شوروی. اگر فرضاً شما در یکی از این مدرسه‌ها شاگرد باشید و درستان را در نـهایت خوبی یاد بگیرید و خوب جواب بدهید، باز هم ممکن است نمرهٔ خوبی نداشته باشید.برای مثال داستانی را که در…

داستان کوتاه قاضی عادل از لئون تولستوی

روزگاری در یک کشور دوردست قاضی نام‌آوری بـود کـه در شـناختن دروغگویان و شیادان و همچنین به اعتراف کشیدن دزدان همتا نداشت.پادشاه آن کشور که بوآکا نامیده می‌شد تـصمیم گرفت که به طور ناشناس به دیدار او رفته شخصاً مشاهده کند که آنچه از قدرت تـشخیص و توانایی وی…

داستان کوتاه: پیرمردی بر روی پل از ارنست همینگوی

پیر مرد بـا عـینک جـوشکاری و جامهٔ خاک آلودش، آرام، در کنارهٔ گذرگاه پل نشسته بود. از روی پل شناوری که با کمک قایق‌ها بر فراز رود بسته و روی آنـرا با خاک پوشانده بودند، انبوهی از ارابه‌های دستی، گاری‌ها و کامیون‌ها، مردان و زنان و کودکان می‌گذشتند.گاری‌های…

کلاسیک‌خوانی نوروزی: خلاصه رمان ژان کریستف، اثر رومن رولان

امروز داشتم فکر می‌کردم که الزامات زندگی روزمره، فناوری‌های نوین و تغییر اخلاقیات، عوامل پنهانی هستند که ما را خواندن کلاسیک‌های ادبی دور کرده‌اند.برای مثال رمان ژان کریستف را در نظر بگیرید، کاری به این ندارم که الان دیگر نمی‌توان جوانی را پیدا کرد که 100…

داستان کوتاه در آرایشگاه از مارک تواین

‌همه چیز تـغییر مـی‌کند الا آرایـشگرها، شیوه آن‌ها و دوروبرشان. این‌ها چیزهایی هستند که هرگز عوض نمی‌شوند. کسی که یک بار بـه یک آرایشگاه برود چیزهایی را تجربه می‌کند که دفعات بعدی هم با آن روبه‌رو خـواهد شد و تا آخر عـمرش هـم این روال ادامه خواهد داشت.مثل…