داستان کوتاهی از جیمز تربر: آقای مونرو از خفاش زرنگ‌تر است

آقا و خانم مونرو امسال دیرتر از معمول هر سال به خانهی ییلاقی خود رفتند، چون دنگ و فنگ های کارشان در شهر آنها را خیلی مشغول کرده بود. چمن باغ بلند و در هم رفته بود، و تمام ویلا یک جور حال و هوای بیشه‌ها را پیدا کرده بود. آقای مونرو  نفس راحتی کشید و گفت‌:  “امشب یک خواب حسابی می‌کنم.”  لباس کهنه و راحتی پوشید و در حالی که سوت می‌زد رفت و تمام درها و پنجره‌ها را امتحان کرد. بعد از آن آمد زیر آسمان و ستارگان ایستاد و چند لحظه‌ای از بوی خوش تابستان لذت برد. ناگهان صدای جیغی از آشپزخانه به گوشش رسید.- از آن جیغ‌ها که زنش وقتی یک فنجان از دستش می‌افتاد می‌کشید. آقای مونرو به سرعت برگشت.

خانم مونرو داد زد‌: “عنکبوت! بکشش! بکشش!”

خانم مونرو اعتقاد داشت اگر عنکبوتی در خانه پیدایش می‌شد اما آن را نمی‌کشتند شب آن حیوان بی برو برگرد سر و کله‌اش توی رخت خواب پیدا می‌شد. آقای مونرو به خاطر زنش عاشق کشتن عنکبوت‌ها بود. این یکی را هم که روی حوله‌ی قوری چای زنش نشسته بود، با روزنامه زرت زد کشت، بعد لاشه‌اش را برد توی باغچه‌ی گلهای آهار انداخت. از این کار احساس نیرومندی و خان سالاری کرد، از اینکه زنش به او احتیاج و اتکا داشت، دلش غنج رفت. وقتی رفت بخوابد، هنوز از این پیروزی خودش، احساس اندک گرمی داشت.

با صدای گرم و بمی گفت‌: “شب بخیر، عزیزم.” همیشه بعد از یک پیروزی صدایش بم‌تر می‌شد.

زنش گفت‌: “شب بخیر، عزیزم.” او در اتاق مجاور در تختخواب خودش بود.

شب آرام و صاف بود. صداهای شب از توی باغ می‌آمد.

آقای مونرو گفت‌: “نمی‌ترسی؟

زنش با صدای خواب‌آلود گفت‌: “نه، تا تو هستی ار چی بترسم؟

سکوت دراز و مطبوعی گذشت و آقای مونرو داشت کم کم به خواب می‌رفت که صدای عجیبی او را از خواب بیدار کرد. قیژ قیژ قیژِ محکم و یکنواختی در اتاق خودش تکرار می‌شد.

آقای مونرو زیر لب گفت‌: “خفاش!”

اول تصمیم گرفت یورش خفاش را به اتاقش با آرامش تلقی کند. جانور انگار نزدیک سقف بال بال می‌زد. آقای مونرو حتی روی یک آرنج برخواست و توی تاریکی زل زد. همین که نشسته بود تا ببیند این حیوان پر سروصدا کجاست، خفاش انگار از روی عمد و دشمنی به سوی او شیرجه آمد و موهای سر او را وجین کرد. آقای مونرو چپید لای ملافه و روتختی ولی بعد فوری سعی کرد آرامش و متانت نفس خود را بازیابد و سرش را دوباره بیرون آورد و درست در همین وقت خفاش دوباره در مسیر فضایی خودش به سوی کله‌ی مونرو یورش آورد. آقای مونرو حالا ملافه و روتختی را حسابی روی کله‌اش کشید و بعد نوبت خفاش بود.

زنش از اتاق مجاور گفت‌: “خوابت نمیاد، عزیزم؟

آقای مونرو از زیر ملافه گفت‌: “چی؟

زنش گفت‌: “چیه؟ طوری شده؟” از صدای گرفته‌ی شوهرش متعجب شده بود.

آقای مونرو از همان زیر گفت‌: “چیزی نیست. هیچی نیست.”

خانم مونرو گفت‌: “صدات یه جور خنده‌دار شده.”

آقای مونرو گوشه‌ی کله‌اش را کمی  از زیر ملافه و روتختی بیرون آورد و به تندی گفت‌: “شب بخیر، عزیزم.”

شب بخیر.”

Bat

آقای مونرو از ریز ملافه و روتختی گوش‌هایش را تیز کرد . فهمید که می‌تواند صدای خفاش را بشنود. جانور هنوز با نوسان‌های پایان‌ناپذیر، در فواصل معین، بالای تخت خواب قیژقیژ می‌زد. آقای مونرو که آن زیر گرمش شده بود و خیس عرق هم شده بود به این فکر افتاد که صدای نوسان‌های تکرارشونده و مداوم جوری بود که می‌توانست یک نفر را پاک دیوانه کند.

اما این فکر را از کله‌اش دور کرد، یا دست کم سعی کرد. شنیده بود که با چکاندن قطرات آب روی کله‌ی آدم، خیلی‌ها را دیوانه کرده بودند، اگر این راست بود‌: یعنی چیک، چیک… قیژ، قیژ، قیژ. آقای مونرو زیر لب گفت‌: “لامصب!” خفاش ظاهراً داشت تازه به نوسان‌های شبانه‌اش عادت می‌کرد. حالا پروازش تند و یکنواخت شده بود؛ انگار چند لحظه پیش فقط داشت تمرین می‌کرد. آقای مونرو به فکر پشه‌بندی افتاد که توی کمد گوشه‌ی اتاق داشتند. اگر می‌شد پشه‌بند را بردارد و روی تخت خواب بگذارد، می‌توانست تا صبح با صلح و صفا بخوابد.

کله‌اش را یواشکی از زیر روتختی بیرون آورد، یک دستش را هم دراز کرد تا از روی میز کوچک کنار رختخواب کبریت پیدا کند. کلید چراغ برق سه متر دورتر از دسترس بود. به تدریج سر و گردن و شانه‌هایش هم ظهور کردند.

خفاش انگار درست منتظر این حرکت آقای مونرو بود. قیژ آمد و از کنار گونه‌ی او رد شد. آقای مونرو خودش را دوباره زیر ملافه و روتختی تپاند و صدای فنرهای تخت درآمد.

زنش با صدای بلند گفت‌: “عزیزم؟

آقای مونرو با مرافعه گفت‌: “حالا دیگه چیه؟

زنش پرسید‌: “داری چکار می‌کنی؟

گفت‌: “یک خفاش توی اتاقه؛ اگه می‌خوای بدونی. و مرتب میاد خودش رو می‌ماله به روتختی.”

خودش رو می‌ماله به روتختی؟

بله، می‌ماله به روتختی.”

زنش گفت‌: “خب، چیزی نیست. بالاخره میره. همیشه خسته میشن میرن.”

صدای خانم مونرو مانند لحن مادرها بود.

آقای جان مونرو با صدای بلندتری گفت‌: “من خودم بیرونش می‌کنم.” و صدایش حالا از اعماق ملافه‌ها و روتختی می‌آمد. گفت‌: “اصلاً این خفاش لامصب چطوری اومد تو؟

زنش گفت‌: “عزیزم من صدات رو نمی‌شنوم، کجایی؟

آقای مونرو فوری کله‌اش را بیرون آورد.

گفت‌: “پرسیدم چقدر طول می‌کشه تا بالاخره بره؟

زنش با دلجویی گفت‌: “بالاخره خسته می‌شه و یکجا با پاهاش آویزون می‌شه و می‌خوابه. نترس، خطر نداره.”

حمله‌ی آخرش اثر خشک‌کننده‌ای روی آقای مونرو داشت. آقای مونرو حال در حیرت بود که چه‌جوری توانسته است روی تختخواب راست بنشینید و حسابی عصبانی بود. اما خفاش این دفعه با قیژ خودش موها و پوست جمجمه‌ی او را تقریباً برد.

یواش لعنتی!” صدای آقای مونرو بی‌اختیار تبدیل به فریاد شده بود.

خانم مونرو گفت‌: “چیه، عزیزم؟

آقای مونرو از رختخواب پرید بیرون و با ترس به طرف اتاق خواب زنش دوید. وارد اتاق شد، در را تندی بست و پشت در بهت‌زده ایستاد.

آقای مونرو با عصبانیت گفت‌: “من حالم خوبه. می‌خوام یک چیزی پیدا کنم و این لامصب و بزنم، بندازم بیرون. توی اتاق خودم چیزی پیدا نکردم.” چراغ اتاق را روشن کرد.

زنش گفت‌: “حالا فایده نداره خودت رو با بزن بزن با خفاش ناراحت کنی. اونا خیلی فرزن.” در چشمهای زنش جرقه‌ای بود که یعنی داشت از جریان لذت می‌برد.

آقای مونرو با غرولند گفت‌: “من هم خیلی فرزم.” در حالی که سعی می‌کرد نلرزد، روزنامه‌ای برداشت، آن را لوله کرد و به صورت یک گرز درآورد. آن را دستش گرفت و به سوی در اتاق رفت. گفت‌: “من در اتاق تو رو پشت سر خودم می‌بندم که خفاشه اینجا نیاد.” با قدم‌های استوار بیرون رفت و در را پشت سرش سفت بست. از توی راهرو آهسته، آهسته آمد تا به اتاق خودش رسید. مدتی صبر کرد و گوش داد. خفاش هنوز داشت قیژ قیژ دور می‌زد. آقای مونرو گرز روزنامه‌ای را بلند کرد و همان بیرون، محکم به چهارچوب در کوبید، ضربه‌ی شدید و بزرگی بود. تق! دوباره زد‌:  تق!

صدای زنش از پشت در بسته‌ی اتاق خواب آمد که‌: “زدیش عزیزم؟

آقای مونرو داد زد‌: “آره، پدرش رو درآوردم.” مدت درازی صبر کردو بعد با نوک پا به میان راهرو آمد و روی کاناپه‌ای که بین اتاق خودش و اتاق زنش بود، به نرمی، دراز کشید. خوابید، اما خوابش سبک بود چون سرمای شب اذیتش می‌کرد. هوا گرگ و میش بود که بلند شد، باز با سرپنجه پا به سوی اتاق خودش آمد. سرش را یواشکی داخل کرد. خفاش رفته بود. آقای مونرو به رختخواب خودش رفت و به خواب رفت.

منبع : آقای مونرو از خفاش زرنگ تر است نوشته ی جیمز تربر


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

عکس‌های دلپذیر این سلبریتی‌ها با میدجرنی نسخه پنج و این دستور ایجاد شده که شما هم می‌توانید از آن…

تصور کنید که بخواهید عکس‌هایی از شمار قابل توجهی از سلبریتی‌ها داشته باشید که همه در حال انجام یک کار واحد هستند، آن هم در یک شرایط نوری یکسان.در شرایط عادی که نمی‌شود به همه‌شان دیکته کرد که ژست مورد نظر ما را بگیرند. اما هوش مصنوعی…

عملیات گانرساید: حمله نروژ به تاسیسات آب سنگین نازی‌ها که آنها را از بمب اتمی محروم کرد

سرهنگ ارتش سلطنتی نروژ، لیف ترونستاد، پس از تحویل کپسول‌های انتحاری، به سربازانش اطلاع داد: «نمی‌توانم به شما بگویم که چرا این مأموریت اینقدر مهم است، اما اگر موفق شوید، برای صد سال در خاطره نروژ زنده خواهد ماند.»با این حال، این…

عکس‌های پراکنده جالب که دقایقی شما را سرگرم خواهند کرد

این ساعت آفتابی زمان را به صورت دیجیتالی نشان می‌دهدکریم عبدالجبار و مربی جان وودن : هرگز فراموش نکنید که چه کسی به شما کمک کرده و باعث پیشرفت شما شده.فقط به دقت نگاه کنیدآتش نشانان آمریکایی در حال خاموش کردن آتش در…

اگر نسخه پنجابی سریال بریکینگ بد ساخته می‌شد!

بریکینگ بد یک سریال تلویزیونی درام تلویزیونی بسیار محبوب آمریکایی است که از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۳ از شبکه AMC پخش می‌شد. این سریال توسط وینس گیلیگان ساخته شد و برایان کرانستون در نقش والتر وایت، معلم شیمی دبیرستانی که به سرطان ریه مبتلا است و…

رهبران شرکت‌ها و کشورها در قالب افراد بی‌خانمان- چه کسی می‌داند اگر جبر جغرافیایی و اکوسیستم نبود،…

اگر پدر زیستی استیو جابز او را در یک سناریویی تخیلی به سوریه می‌برد، استیو جابز چه سرنوشتی پیدا می‌کرد؟ یک کارمند؟ یک مدیر رده میانی؟ یکی از انبوه کشته‌های جنگ داخلی این کشور؟بدیهی است که اکوسیستم مناسب و شرایط اقتصادی و یک آبشار…

عکس‌های بی‌نظیر از آبشارهای رنگارنگ دریاچه‌های پلیتویس در کرواسی و مقایسه آنها با فصل یخ‌زده

نوشته: تاماس دومبورا توثمن چهار سال پیش در فصل زمستان از دریاچه‌های پلیتویس بازدید کردم و از دنیای زیبا و یخ زده آنها با آبشارهای یخی و مناظر سفید عکس گرفتم.اخیراً دوباره به این دریاچه‌ها بازگشته‌ام تا از همان منظره خیره‌کننده عکس…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /
5 نظرات
  1. ho3ein می گوید

    جالب بود

  2. mehdi می گوید

    جذاب بود.تشکر

  3. saghi می گوید

    جالب بود

  4. Hossein می گوید

    من که انصافا پیامشو درک نکردم..اگه کسی فهمید برا منم توضیح بده

  5. armin می گوید

    جالب بود،ولی چرا خانومش تو اتاق روبرویی میخوابید
    خانوم من اگه تو اتاق روبرویی بخوابه ازش جدا میشم D:

نظرات بسته شده است.