چند ماجرای بی‌ ربط !

20

فرانک مجیدی: بیایید چند ماجرا را مرور کنیم. ماجراهایی که در دنیای اطراف ما در همین چند وقت اخیر، در دنیای اطراف ما اتفاق افتاده. اصلاً بیایید کمی حرفِ بی‌ربطِ کم‌ضرر با هم بزنیم. کمی درنگ کنیم. برای این‌طور نوشته‌ها، هنوز وقت داری دوست من؟!

ماجرای اول: قاضی پاملا بارکر، دو هفته قبل اعلام کرد «کوام آجامو» بی‌گناه است. آجامو مرد مسنّی است و با شنیدن این حکم، شروع به اشک ریختن کرد. برای آن‌که مشخص شود بی‌گناه است، خیلی دیر شده‌بود. او 40 سال را به خاطر جرمی که مرتکب نشده‌بود، متهم بود و متحمل مجازات شد. او متهم به قتل یک تاجر در یک روز گرم بهاری در سال 1975 شده‌بود. وقتی ادی ورنان، شاهد ماجرا، علیه آجامو و دوستانش شهادت داد، تنها 13 سال داشت. او چهل سال جرأت نکرد که بگوید اعترافش را تحت فشار پلیس کلیولند انجام داده‌است. آجامو، در آن زمان «رانی بریجمن» نام داشت و پسرکی 17 ساله بود. سال‌ها زندان را تحمل کرد تا آن که در سال 2003 مورد عفو قرار گرفت. آجامو که تمام جوانی‌ش را باخته‌بود، می‌دانست که فرصت چندانی ندارد. تقریباً کمی پس از آزادی، با خانمی که نمی‌دانست برای رسیدن به مقصد، سوار کدام خط اتوبوس بشود، آشنا شد. او را به مقصدش رساند و سال 2004 با او ازدواج کرد. می‌گوید همسرش بهترین دوست و حامی اوست. بر خلاف انتظار از فردی با تجربه‌ی او، آجامو تنها آرزو می‌کند آن‌چه که تحمل کرده، برای کسی دیگر رخ ندهد و سیستم قضایی با عدالت واقعی با متهمین برخورد نماید. او از ورنان هم کینه‌ای به دل ندارد. می‌گوید دلش می‌خواهد او را ببیند و به او بگوید که درک می‌کند که چرا شهادت دروغ داده و تحت چه شرایطی، مجبور به این انتخاب سخت گردیده است. او حالا که از هر اتهامی مبرّاست، قدر آزادی را می‌داند و می‌گوید خوشحال است که می‌تواند به هرکجا و نزد هر کسی که دوست دارد، برود. با این‌حال، بازگشت به عقب ناممکن است. او دیگر نمی‌خواهد رانی بریجمن باشد. آن پسرک 17 ساله و اشک‌هایش، ترس‌هایش، آرزوهایش و بلندپروازی‌هایش، جایی در سلولی سرد مرده‌اند.

12-21-2014 9-36-18 AM

ماجرای دوم: ملاله یوسف‌زی، اولین زن پاکستانی است که به دریافت جایزه‌ی نوبل مفتخر شده. جوان‌ترین برنده‌ی این جایزه هم هست. این‌که کسی بتواند در سن و سالی کمتر از او به این عنوان برسد، تقریباً ناممکن به نظر می‌آید. ملاله آرزوی رسیدن به حق آموزش برای دختران را داشت. تا پای جان برای این حق ایستاد و خطر مرگ را پذیرفت. طالبان با ترور او، تنها خود را بدنام‌تر کرد. تنها چند روز بعد از دریافت جایزه‌ توسط ملاله، طالبان نشان داد که «آبرو»، مفهومی تعریف‌نشده در تفکراتش است -اگر فرض کنیم تفکری در کلیت عقایدشان وجود دارد.- آنان دست به قتل‌عام ده‌ها کودک بی‌گناه زدند که تنها جرمشان، رفتن به مدرسه بود. طالبان شرمی از نشان دادن نادانی و وحشی‌گری خود ندارد و مسلماً فاقد هر گونه بینشی درباره سرنوشت و تاوان است. این‌که آن‌ها بهایش را می‌پردازند، مسلّم است و رسمی است که تاریخ و روزگار همواره بر آن پایبند بوده. اما بیشترین کسانی که توجه مرا به خود جلب کرده‌اند، کودکانی هستند که شاهد بودند و زنده ماندند. امیدوارم آن‌چه که پیش آمده را هرگز نبخشند و فراموش نکنند. ریشه‌های تفکر دگم طالبانی را همین نبخشیدن‌ها و فراموش نکردن‌ها سست می‌کند. کسانی‌که از تندروی‌های خود نمی‌هراسند، باید منتظر تصادفی سهمگین‌تر هم باشند! دیگر، والدین کودکانی برای‌م مورد احترام و توجه‌ند که ماجرای ملاله را دیده‌اند و با این‌حال، فرزند خود را به مدرسه می‌فرستند. آن‌ها که در ترس همسایگی با طالبان به سر می‌برند، نیک می‌دانند که دست‌های طالبان آن‌قدر خونین هست که از خونین‌تر شدنش، هراسی نداشته‌باشد. با این‌حال، پشت هر کودک پاکستانی که این خطر را به جان می‌خرد، مجموعه‌ای پیش‌برنده از بغض و دعای والدینش، ترس، امید و شجاعت است. آن‌ها حقیقت را می‌دانند و به رغم این، آن را به جان می‌خرند. هر کودکی که در مناطق تحت قدرت طالبان، یا هر تفکر مبتنی بر نادانی و تندروی مانند بوکوحرام، به مدرسه می‌رود، یک ملاله است. ملاله حق دارد که بگوید داستانش را نمی‌گوید، چون منحصر به فرد است. او داستانش را با صدای بلند گفت، چون ملاله، هر کودکی است که آتش گلوله‌های مدرسه‌ی پیشاور به جانش نشست. فریادها و اشک های دوستان و پدرو مادرش را دید. تغییر، از همین‌جا شروع می‌شود. یک جایی در زندگی هست که باید محکم بایستی و در چشم‌های ظالم نگاه کنی و بگویی دیگر عقب‌تر نمی‌روم. حالا نوبت من است. نوبت من!

12-21-2014 9-38-01 AM 12-21-2014 9-37-46 AM 12-21-2014 9-37-35 AM 12-21-2014 9-37-20 AM

ماجراها… بین 40 سال تحمل اتهام قتل و زندان آجامو و کودک پیشاوری به قتل رسیده، چه ارتباطی می‌تواند باشد؟ ظاهراً هیچ! بین آن‌ها و کودکان افغان که معلم‌شان برای تنبیه و تحقیر مجبورشان می‌کند دست در چاه فاضلاب کنند و انگشتان آلوده‌شان را بمکند، چطور؟ بین این‌ها و خانم‌هایی که مورد اسیدپاشی قرار گرفتند، چه؟ بین همه‌ی این‌ها و معلم فیزیکی که به ضرب چاقوی شاگردش به قتل رسید، این هم می‌تواند داستانی مرتبط باشد؟!

من اما، باور دارم که رابطه‌ای تنگاتنگ میان همه‌ی این داستان‌ها وجود دارد. یک تار محکم که مرتبط‌شان می‌کند. بسیاری از کسانی که قربانی زد و خوردها و تحقیرها و تنبیه‌ها می‌شوند، بعدها برای اطرافیان خود می‌توانند داستانشان را تعریف کنند. داستانی که مقدمه و بن‌مایه دارد. اجبار در ازدواج، بی‌مروتی مرد نسبت به زن، راه اشتباهی که در زندگی انتخاب کردند… اما بیاییم به این مثال‌ها فکر کنیم. بازماندگان این ماجرا، چطور باید داستان را برای اطرافیان‌شان تعریف کنند؟ «یک روز در خیابان راه می‌رفتم که سوختم… داد زدم آب… کسی جلو نیامد.» «یک زمانی 17 ساله بودم که گفتند قاتلم. التماس کردم که اشتباه می‌کنند، اما کسی گوش نداد.» «یک روز منتظر بودم برگردم خانه و به مادرم بگویم که نمره خوبی در امتحان گرفتم که به من شلیک کردند.» می‌بینید؟ ماجراهایی هست که نمی‌شود به آن گفت داستان! چرا که به طرز ترسناکی پی‌رنگ و بدنه ندارند. فقط ناگهان و بی‌منطق فرا می‌رسند و سر عده‌ای خراب می‌شوند. زندگی‌شان را زیر و رو می کنند. نابودشان می‌کنند. له‌شان می‌کنند. متنفرشان می‌کنند… ما آن «ماجرا» را می‌شنویم. کمی نچ نچ می‌کنیم که وای خدای من! خدا را شکر که چشم های من را اسید نسوزانده، شکر خدا که بچه‌ی من چنان مدرسه‌ای نمی‌رود، باز خوب است این‌قدر عقل توی سرم هست که کسی نتواند بگوید یک پشه را کشتم، چه برسد به آدم. بعد فوراً بحث را عوض می‌کنیم. دوست نداریم ذهن‌مان با ماجراهای ناراحت کننده درگیر شود. دل‌مان نمی‌خواهد بیشتر درباره‌اش فکر کنیم، چون روزمان خراب می‌شود.

اما ماجراها اتفاق می‌افتند. اگر نه حتی برای ما، اما در اطراف ما. ما از ماجراهای بی‌داستان می‌ترسیم. مسئله این است که این ماجراها، شامه‌ی قدرتمندی دارند. هرچه بیشتر بخاطر ترس، از آن‌ها روی‌گردان باشی، نزذیک‌تر می‌آیند. احاطه‌ات می‌کنند و راه نفس‌ت را می‌گیرند. وقتی عده‌ای به خود اجازه می‌دهند بسیار ساده، فاعل ایجاد چنین ماجرایی باشند، یعنی چیزی در ما مرده‌است. ما توان اهمیت دادن، همدردی و بی‌تفاوت نبودن را از دست داده‌ایم. توانِ آن ایستادن و عقب‌تر نرفتن را.

دوست من! تو که دلت خواسته و این مطلب را تا این‌جا خواندی، شاید بخواهی بگویی وای چه مطلب خوبی، یا وای که چقدر شعار! من فقط چند ماجرای روزمره دنیا و اطراف خودمان را تعریف کردم. نه داستانی اساطیری است و نه دروغ. فقط خواستم بگویم زمان‌هایی در زندگی هست که نباید بی‌تفاوت ماند. نباید اجازه تکرار مدام و ایجاد دور تسلسل داد. بی‌تفاوت نماندن، خودش شجاعتی است. می‌دانید؟ همه‌ی این‌ها را گفتم، چون من از ماجراهای بی‌داستان می‌ترسم. خیلی هم می‌ترسم!

منبع، تصاویر


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

داستان واقعی اسکینر: روانشناس مشهور دهه ۱۹۴۰- آیا او واقعا دخترش را در داخل یک جعبه برای آزمایشاتش…

بوروس فردریک اسکینر معروف به بی‌اف اسکینر یک روانشناس، رفتارشناس، نویسنده، مخترع و فیلسوف اجتماعی آمریکایی بود. او در ۲۰ مارس ۱۹۰۴ در Susquehanna در پنسیلوانیا به دنیا آمد و در ۱۸ اوت ۱۹۹۰ در کمبریج، ماساچوست درگذشت.اسکینر بیشتر به خاطر…

سری جدیدی از عکس‌های جذاب مقایسه‌ای زمان قدیم و جدید مکان‌ها و شهرها

عکس‌های «قبل و بعد» یا عکس‌های یک مکان بعد از گذشت زمان مدید، به چند دلیل جالب از آب درمی‌آیند:دگرگونی دیداری: انسان‌ها به طور طبیعی به سمت تغییرات و دگرگونی‌های بصری گرایش دارند. عکس‌های قبل و بعد تصویری واضح و قابل توجه از پیشرفت،…

لوگو‌های جالب و دیدنی بر اساس ابرقهرمانان و تبهکاران محبوب که این طراح ایجاد کرده

طراح گرافیک، سرگئی کرمانوف، طرح‌های لوگوی برخی از محبوب‌ترین ابرقهرمانان، تبهکاران و دیگر شخصیت‌ها را ایجاد کرده که تایپوگرافی را به طرز شگفت‌آوری در خود جای داده‌اند.«برای من جالب بود که تصاویر شخصیت‌ها را با متن نوشته‌هایشان ترکیب…

مجموعه‌ای از تصاویر هراس‌آور، عجیب با به اصطلاح نفرین‌شده!

برای قسمتی از شگفتی یا ترس خودمان از پیرامون یا عکس‌ها نمی‌شود توضیح صریح ارائه کرد. احتمالا منشا این ترس‌ها به تدریج در سیناپس‌های مغزی ما از هزاران سال پیش یه یادگار گذاشته شده.آدم فکر می‌کند اگر قرار باشد برنامه هوش مصنوعی ایجاد شود…

اگر نئاتدرتال‌ها بر انسان‌های به اصطلاح خردمند غلبه می‌کردند، شاید اینها ستاره‌های سینماهای آنها…

سوابق فسیلی نشان می‌دهد که نئاندرتال‌ها در حدود 40000 تا 30000 سال پیش از سوابق باستان‌شناسی ناپدید شدند، اگر در برخی مکان‌ها ممکن است تا حدود 28000 سال پیش  زنده مانده باشند.نئاندرتال‌ها گونه‌ای از انسان‌های باستانی بودند که تا زمان…

نمونه‌هایی از وندالیسم – البته در شکل نسبتا خفیف آن

وندالیسم به عمل عمدی ایجاد خسارت، تخریب یا اسیب زدن به اموال، اغلب بدون هیچ دلیل یا توجیه قانونی اشاره دارد. این کار شامل اعمالی مانند رسم گرافیتی، برچسب زدن، خراشیدن، شکستن یا نقاشی روی سطوح، از جمله ساختمان‌ها، وسایل نقلیه، فضا‌های عمومی…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / قیمت وازلین ساج / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو / مجتمع فنی تهران /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / لیست قیمت تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ / سریال ایرانی کول دانلود / دانلود فیلم دوبله فارسی /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو /توانی نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /تولید محتوا /دانلود نرم افزار /
20 نظرات
  1. ابراهیم می گوید

    ” ملاله یوسف‌زی، اولین پاکستانی است که به دریافت جایزه‌ی نوبل مفتخر شده”
    اشتباه می کنید. قبل ایشان پروفسور عبدالسلام جایزه فیزیک نوبل را در سال ۱۹۷۹ دریافت کرد.
    شاید بشه گفت که این تنها جایزه نوبل مهمی بوده که یک مسلمان تا حالا دریافت کرده.(بقیه همه در زمینه صلح بوده است)

    1. علیرضا مجیدی می گوید

      ممنون. اصلاح شد

  2. پرویز می گوید

    این یکی از زیباترین متن‌های یک پزشک بود، زیبا!

  3. فرشاد می گوید

    متاسفانه تکرار این همه فجایع و ظلم برای ما عادی شده.
    چه کسی اعتراض کرد وقتی قیمت نان ۳۰ درصد گرون شد؟! یا برای تولید شیر تقلب شد، یا فلان…
    آیا کسی بخاطر اعتراض به این موضوع یا موارد مشابه یک روز از خرید صرفنظر کرد؟ وقتی نمیتونیم برای چیزی به این کوچیکی و سادگی اهمیت قائل بشیم بزرگتر از اون رو هم نخواهیم توانست و هر ظلمی به چنین اجتماعی خواهد شد!

  4. پریسا می گوید

    خوب، من نمی خوام بی تفاوت باشم. ولی سوال مهمتری که هست اینه که توی این جامعه ای که هرگونه مخالفتی سرکوب می شه چه می شه کرد؟
    “چه می شه کرد؟” رو من بارها از خودم پرسیدم؛ بعد از دیدن فیلم ماهی ها در سکوت می میرند. راستی شما این فیلم رو دیده اید؟

  5. نیلوفر می گوید

    بسیااااااار لذت بردم.همیشه قلم شما رو تحسین میکنم خانم مجیدی.
    شاد و پاینده باشید همیشه

  6. آرش... می گوید

    از این متن به راحتی نگذرید. با یه تیغ جراحی جایی رو باز کرده که پر از کثافت و عفونته. بهتره این عفونت سنگین رو ببینیم. سعی کنیم تا از بوی ناخوشایند و ظاهرش فرار نکنیم، چون مال خودمونه. به هر جایی که فرار کنیم با ما میاد.
    بهتره مداواش کنیم حتی اگه شده قطعش…

  7. فرهاد می گوید

    اون معلم فیزیک یک زمانی استاد من هم بود،آنقدر داستان کشته شدنش مسخره و بدون بدنه بود که تا چند روز فکر می کردم شایعه ای بزرگ است!!
    مدت ها روی مساله اش فکر کردم به نظرم یکی از دلایلش این است :
    ما تو جامعه چیزی به نام مذاکره نداریم یک مشکلی که پیش میاد نمی ریم منطقی در مورد بحث و فکر کنیم، یا مشکل در خود می ریزیم یا به شدت واکنش خشن می دهیم، افراط یا تفریط، این می شود که ناگهان یکی استادش را می کشد آن یکی که سال ها حقش را پایمال کرده اند و در خود ریخته است ناگهان منفجر می شود و کار های حجیبی مثل شلیک به همکارانش را در اداره انجام می دهد…

  8. Arash می گوید

    وقتی حس “اعتراض” در جامعه ی ما وقیح تلقی شد،
    وقتی به ما گفتند” هیس!… اعتراض نکن، شخصیت تو بدتر می شود”،
    وقتی ما به کوتاه کردن پیام هایمان (sms) بالیدیم و بدون مطالعه در بحصی نامربوط تقلا زدیم،
    وقتی ما به به صدای بلند “متهم” شدیم،
    آن روز ما مرده بودیم…
    ما مرده ایم و تنها حرکت داریم!
    ————————————
    پانوشت:
    1 – به نظر من، بحث در مورد شجاعت چیزی عالی است؛ اما Shrae کردن کتک خوردن کودکی در مدرسه، گردن زندن مردی در عراق و چیزهایی از این قبیل جز اینکه ما را به عادت دیدن این فیلمها راغب تر کند، چیز خاصی ندارد. کاش همه با هم در مورد “ارزش” ها بحث کنیم و نه فیلمهایی که هیچ نفعی برای ما ندارند.
    2 – مطلب خوبی بود، خانم مجیدی. ممنونم.

    1. Arash می گوید

      با عرض معذرت:
      *بحث*

  9. سعید می گوید

    قبلا یه جایی خونده بودم که اگر می خواید چیزی زود از ذهن ها و سر زبان ها بیافتد در بوق و کرنا کنید تا اون قدر تکراری و بدیهی بشه و بعد و به حال خودش ولش کنید … به مرور از خاطرهای در بین روزمرگی ها فراموش خواهند شد.

  10. wahid می گوید

    ممنون از مطالب بسیار زیبا و مفید شما . انصافا” که سایت بسیار خوبی دارید . آیا امکان دارد از بعضی از مطالب یک پزشک با ذکر منبع در سایتهای خودم استفاده نمایم یا خیر ؟

  11. siamak gol می گوید

    الان چی کار کنیم؟ ما هم بگیم چقد بدبختی داریم؟ چرا قوانین پاکستان بد شدن؟ چرا طرف اسد پاشیده؟ چرا یکی یکی دیگه رو کشته؟ چرا امریکا با سیاه ها بدن؟ همه دنیا غرب و شرق و شمال و جنوب دنیا از اینا هست. چی کار میکنن؟ شاید بگی همش اعراض میکنن. اما چی شد؟ همه بدی ها از بین رفت؟ همه چی خوب شد؟ مقاومت کردن و ایستادن یه راه حل کوتاه مدته. بعدش چی؟ بازم اعتراض؟ اصا به کی؟ به همسایت اعتراض میکنی که چرا یه روز رفتی یکی رو کشتی؟ به دولت که چرا همسایم یکی رو کشت؟
    شاید آب خونه تو خراب کرده .ببین من راه حل خوبی ندارم. اما میدونم مقاومت جلوی فشار آب دریا فقط خسته ات میکنه. اخرش اون پیروز میشه. امید الکی هم نمیدم. چون الکی ایستادی . اب از تو چشمه ها میاد. بهتره یا خونه تو عوض کنی که فک نکم بتونی چون همه جا اینطوره یا اینکه بری از چشمه ها آب رو خودت انتقال بدی به جای درست. من سعی ام رو کردم و میکنم.
    اما میدونم اینا همش حرفه و خودتم از کنار این کامنت رد میشی میری دو تا ترول میخونی یادت میره خونه ات خرابه.

    1. آرش می گوید

      مشکل ما همین جملات است: بی خیال شین بالاخره بدی همه جا رو می گیره!
      کمی به عقب تر که فکر کنیم، اگر انسان در طول تاریخ جلوی ظلمی، بدی ای نمی ایستاد، دیگر دم از نا امیدی نمی زدید!
      چون امید، وجود خارجی نداشت! چون فقط بدی بود!
      اما حالا در سایه ی خیلی از رشادت ها و مبارزه ها و تلاش های نوع بشر، من و شما ساده و بی تکلف همان ترول ها را می خوانیم و نظری با محتوایی نه خوب می نویسیم و …
      بگذریم!
      تاسف من از این است که همه با هم شده ایم عالمان دهر!
      و این نه سالها و دهه ها که قرن ها زمان می برد تا شاید تغییر کند…
      این را خوب می دانم، اما شرف و وجدان اجازه نمی دهد به بدی و نفهمی اجازه جلوس بدهم.
      من اگرچه در میان نتوانستن ها خواهم مرد، اما بی مبارزه نمی میرم!
      هرگز!
      کافیست 20% از همه ی ما چنین فکر کنیم.
      شاد باشید و امیدوار.

  12. سیمین می گوید

    بسیار بسیار زیبا بود. ممنون

  13. emir می گوید

    زمان‌هایی در زندگی هست که نباید بی‌تفاوت ماند.

    عالی بود

  14. رضا می گوید

    ممنون از قلم توانمندتون
    میدونی من خیلی به اینجور مسائل و اتفاقاتی که روزانه تو سایت های خبری میخونم و یا حتی دوروبرم اتفاق میافته فکر میکنم،خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که اگه همه ادم ها خوب بودن و اگه هیچ مشکلی وجود نداشت دنیا میشد گلستان… دنیا میشد بهشت… ولی خوب نمیدونم چیه ولی سرشت این کره خاکی اینطوری رقم خورده… قبل از من و شما خیلی ها بودن چه خوب چه بد،بعد من و شما هم خیلی ها میان هم خوب و هم بد… خیلی ها سعی کردن دنیا رو تغییر بدن چه خوب چه بد… البته تا حدودی هم موفق شدن ولی این دنیا هیچ وقت گلستان نمیشه… هیچ وقت هم جهنم نمیشه… قوانین طی سالیان عوض شده ولی همیشه یه عده ای بودن در طول تاریخ که بهشون ظلم میشه و یه عده ای هستن در طول تاریخ که همیشه ظلم می کنند و متاسفانه کاریش نمیشه کرد… این رسم دنیاست… این سرنوشت ادم هاست و به نظرم هیچ کسی تا اخر دنیا نمیتونه این و توضیح بده که چرا اینطوری شده…؟ فقط میدونم که دنیا ارزششو نداره ولی اینم خوب میدونم وقتی ادم بمونه دیگه هیچ کسی جز خدا به داد ادم نمیرسه…! این رو با تمام وجودم بارها لمس کردم مثل خیلی از ادم هایی که دوروبر هممون هستن… خلاصه بگم نمیدونم اخرش قراره چی بشه…
    اخرش باید یه ناجی بیاد و دنیا رو نجات بده… باور کن هیچ راه دیگه ای وجود نداره….

  15. سمیرت می گوید

    خانم عزیز
    نیازی نبود اینقدر دور بری…میدونی اینا هر روز تو محل کارو… دارن رخ میدن. دوستی که ۴۰ سال تجربه داره دیروز داشت به من میگفت اشتباه میکنی خلاف جهت آب شنا میکنی… خسته میشی و نتیجه ایم نمیگیری مثه من که ۲۰ سال نتیجه ای نگرفتم و متاسفانه راست میگه تازه الان از ۲۰ سال پیش بدتره…. از مردمی که با دیدن زجر دیگران…جان کندنشان…بریده شدن سرشان… مورد تجاوز و هتک حرمت قرار گرفتن شان…دزیدن اموالشان و…….. تنها دوربین موبایلشان را روشن میکنند که از قافله عقب نمانند و صفحه کذایی فیس پوک ووایبرو..شان لایک بخورد؛ چه انتظاری داری؟؟؟ به عنوان یک دختر من درگیر شدم….درگیر زدو خوردها برای حفظ خودم یا کس دیگری ولی بقیه نگاه کردند….و تازه سرزنش هم کردند…. تحمل این جامعه و این مردم مرده برایم ممکن نیست.من تو جهنمی به اسم ایران زندگی میکنم و انقدر جنگیدم که دیگه توانی برام نمونده….توقع داری دیگران بیان با این مطلب وایسن جلو ظلم؟؟؟ چجوریشم بگو!!!! خصوصا اگه دختر باشی!!! تک روی یعنی خودکشی! دوبرمو نیگا میکنم…باورت میشه بگم هیشکی نیست؟؟؟ هیشکی نیست ولی تا دلت بخواد دورم پر مرده های متحرکه که عاشق لایک کردنن….

  16. omid می گوید

    نثر ساده و صمیمی و تأثیر گذار -عالی بود

  17. ثریا می گوید

    من جز اون ادمهایی هستم خودمو درگیر روزمرگی و مهملات فیسبوک و …….. اینجور چیزا نکردم و نخواهم کرد چون این زندگی انقد چیزای جالبی داره که وقت خودم درگیر گروه تو وایبرو فیسبوک و لایک کردن نمیزارم.
    ولی یه نکته ای هست.من توی این فضای مجازی که میگردم هستن ادمایی مثل من که دادشون از مردم زمونه در اومده که اینا همه ی وقتشون رو به بطالت میگذرونن. همش تو فیسبوکن.ویدوهای کم محتوا شر میکنن …… ولی دوست عزیز تو هم به نوبه ی خودت باید استین بالا بزنی برای درست کردن این جامعه
    سهم تو از این جامعه چیه؟؟ناله کردن از ادما که دنبال مباحث پوچ ان و همش وقتشونو تو وایبر و واتس اپ میگذرونن
    هر کسی که این دردا رو در جامعه میبینه باید استین بالا بزنه به اندازه خودش مردمو اگاه کنه حتی شده 1 نفر
    دقیقا مثل سایت 1 پزشک که به نظر من همچین کاری میکنه

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

••4 5