نوشته کوتاهی در مورد آغاز ماه مهر+ یک هدیه نوستالژیک

19

اعتراف می‌کنم از ماه مهر بدم می‌آمد، البته متنفر هم نبودم، اما از رفتن سر کلاس‌های انعطاف‌ناپذیر و مواد درسی خشک بدم می‌آمد، البته یک چیزهایی‌اش هم خوب بود: دیدن دوستان، بوی مداد و کاغذ و دوات و قلم نی و دفتر تازه و جلد کشیدن‌ها.

فکر کنم اگر اون زمان اینترنت بود و دسترسی آسان به کتاب و فیلم هم وجود داشت، از مهر متنفر می‌شدم، به هر حال اون زمان خبری از اینها نبود!

و البته یکی از بهترین لذتهای زمان مدرسه، برگشتن به خونه با مادر بود، مادر در مدرسه پهلویی آموزگاری یک مدرسه دخترانه بود، و خیلی کیف داشت نگاه می‌کردی و بین انبوه دانش‌آموزای دختر و پسر چشمایی را خیلی زود پیدا می‌کردی که دوستت داشتند و فوری از نگاهت می‌فهمیدن که بیست گرفتی یا نه و بین راه اگه بیست نمی‌گرفتی هی نق می‌زدی، هی لج می‌کردی!

می‌دانید عاشق چه پنج‌شنبه‌هایی بودم؟
پنج‌شنبه‌هایی که صبحی بودم و می‌دونستم شنبه بعدی هم بعدازظهری‌ام، این طوری اگه پنج شنبه و جمعه به تنبلی می‌گذشت، صبح روز شنبه برای انجام تکالیف باقی بود. اما وای از پنج‌شنبه‌هایی که بعد از ظهری بودیم، چشم به هم می‌زدیم، شنبه می‌شد!

در یک پزشک پیش از این در مورد خاطرات مدرسه هم نوشته بودم، همچنین بد نیست که نوشته‌ قبلی‌ام را در مورد خاطرات جنگ بخوانید.

اما به همین مناسبت مناسب می‌بینم که هدیه‌ای به شما تقدیم کنم:

یکی از خواننده‌های «یک پزشک» به نام خانم زهرا فیاض زحمت کشیده‌اند و کتاب فارسی و حساب سال سوم دبستان را در سال 1329 با کیفیت بسیار خوب اسکن کرده‌اند و برای من ایمیل کرده‌اند.

کتاب را PDF کردم و برای دانلود شما آماده کردم. (دانلود از مدیافایر دانلود از فایل‌گیر)

9-22-2014 5-14-36 PM

البته این کتاب بیش از آنکه برای شما نوستالژیک باشد، برای پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها بالای 70 سال شما نوستالژیک خواهد بود.

9-22-2014 5-18-20 PM

9-22-2014 5-16-40 PM

دریغ که دیگر پدربزرگ و مادربزرگم در قید حیات نیستند، وگرنه احتمالا این کتاب را بسیار دوست داشتند، اما اگر شما پدربزرگ و مادربزرگی با این محدوده سنی دارید، بد نیست کتاب را پرینت بگیرید یا روی صفحه کامپیوتر یا تبلت نشانشان بدهید.

توضیح: متأسفانه چند صفحه از کتاب اصلی، کنده شده بود و طبعا فایل PDF فاقد این صفحات است، دوم اینکه چنان که افتد و دانی برای رعایت مواردی مجبور شدم یک صفحه از کتاب را محو کنم. احتیاط از این جهت که همیشه در محیط اینترنت، احتمال سوء برداشت‌هایی وجود دارد. از دید شخصی نیازی به محو کردن این صفحه نبود و همه به تاریخ واقف هستند.


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

باز هم نمونه‌هایی از معماری بد که آنقدر جلب توجه کرده‌اند که شهره اینترنت شده‌اند!

طراحی بد داریم تا طراحی بد. شاید پشت برخی از اینها اصلا طراحی‌ای هم در کار نبوده و همه چیز بداهه پیش رفته است یا حاصل اخنتلاف مهندس طراح داخلی و خارجی و کارفرمایی بوده که فکر می‌کرده همه چیز را می‌داند یا شاید هم دستور کارفرمایی بوده که…

گالری- تصاویر تبلیغاتی خودروهای ایمپریال کرایسلر در سال‌های 1969 تا 1973

ما بیشتر این عکس‌ها را در فیلم‌ها و کارتون‌ها دیده‌ایم و راستش تعجب می‌کنیم که زمانی خودروی کرایسلر با این طول و عرض و طراحی تولید می‌شد.ایمپریال برند خودروهای لوکس کرایسلر در بازه زمانی سال‌های 1955 تا 1975 و نیز در بازه زمانی سال‌های…

ربات‌هایی که در دنیای سینما و تخیل دوستشان داشتیم یا در مواردی از آنها می‌ترسیدیم!

انسان‌ها همیشه از تحولات تازه می‌ترسند و از زمانی که تخیل آدم ماشینی ایجاد شد، ترس از این توده‌های آهنی هم ایجاد شد. شخصیت ربات‌ها در ابتدا در داستان‌ها خیلی سطحی و بیشتر هراس‌‌انگیز بود، اما بعدا ربات‌ها دارای شخصیت شدند تا جایی که حتی…

تصور واقعیت دگرگون به کمک میدجرنی – گالری عکس

تاریخ دگرگون یک ژانر جذاب است که به بررسی چگونگی تغییر مسیر تاریخ در صورت رخ دادن برخی رویداد‌های کلیدی به گونه‌ای متفاوت می‌پردازد.یک تغییر جزئی یا یک واگرایی عمده می‌تواند تخیل ما را به کار بیندازد تا آینده‌ای کاملا متفاوت که الان جزو…

چرا هنگامی که می‌خواهند عکسی از ما بگیرند، ناخودآگاه سرمان را کج می‌کنیم؟

وقتی در فیس بوک، اینستاگرام یا سایر سایت‌های رسانه اجتماعی پر از عکس هستیم، احتمالاً متوجه یک روند در زبان بدن کاربران خواهیم شد. هنگام عکس گرفتن و مواجهه با دوربین، برخی افراد به طور خودکار سر خود را به یک طرف خم می‌کنند. به نظر می‌رسد که…

روجلدهای قدیمی مجله‌های کیهان بچه‌ها

کیهان بچه‌ها مجله‌ای بود که در دوران کودکی می‌خریدیم. برای من کیهان بچه‌ها بوی نان می‌دهد! چون پدرم همیشه بعد از رفتن نانوایی؛ نان‌ها را لای مجله می‌گذاشت و وقتی به خانه می‌آمد من دوان دوان می‌رفتم و مجله را از او می‌گرفتم.منابع…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / قیمت وازلین ساج / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / نهال بادام / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو / مجتمع فنی تهران /قیمت روکش دندان /Hannover messe 2024 /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / لیست قیمت تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ / سریال ایرانی کول دانلود / دانلود فیلم دوبله فارسی /داروخانه اینترنتی آرتان /جارو استخری /میکروبلیدینگ / اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو /توانی نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /تولید محتوا /دانلود نرم افزار /
19 نظرات
  1. محمد نقدی می گوید

    یک پزشک ِ عزیز مرسی از این هدیه گران بها
    شاید نوستالژی نداشته باشم باهاش اما واقعا حس خوبی داره دیدن این کتاب

  2. مجید صالح پور می گوید

    مرسی عالی بود

    چه زود میگذره!

  3. مینو می گوید

    با اینکه تمام دوران مدرسه شاگرد اول بودم اما همیشه و حتی تا امروز که دانشجو هستم از اول مهر متنفر بودم و هستم

  4. امن می گوید

    من تا چند سال پیش از اومدن مهر دلگیر میشدم بابت نوستالژی و این حکایتا. به هرجهت کودکی من هم درجنگ گذشت البته که شهر ما دور از جنگ بود اما برای من مهر ماه به طرز عجیبی با جنگ عجین شده.پاییز سال 59بود و من هنوز مدرسه ای نشده بودم یه روز صبح از خواب بیدار شدم صدای گریه برادرم رو شنیدم اومدم بیرون از اتاق ,به مادرم میگفت که دوستش شهید شده.نشسته بود رو پله ها و مادرم ایستاده بود نگاهش میکرد و احتمالا مستاصل که برای ارامش بخشی به پسرش کاری از دستش بر نمیاد و نور پریده رنگ صبح پاییزی از پنجره باریک و بلند پاگرد پله ها زوی مادر و پسر میتابید .
    برادرم دانشگاه رو نا تمام گذشت و رفت جبهه. یه بار که مادرم با دوستش صحبت میکرد شنیدم که میگفت من شبا نمیتونم راحت بخوابم چون نمیدونم پسرم بالش داره یا نه.نمیدونم غذا چی میخوره.
    چه خوش خیال بود مادرکم وچه نگرانیهای شیکی داشت.در حالیکه در یکی از عملیاتها دوست برادرم خبر اورد که پسرتون مجروح شد و ما نتونستیم بیاریمش عقب.
    طفلکی مادرم حتما اونموقع متوجه شده که باید نگران جون بچه اش میبود و لابد چه غصه ها که نخورد چون تودار بود وبه ما چیزی نمیگفت.البته که دیگه خبری هم از برادرم نشد.
    کاش دوست خوش انصافش حرفی از تیرخوردن برادرم نمیگفت اینطور مادرکم کمتر غصه میخورد .
    این بود انشای ما در مورد ماه مهر

    1. امير مسعود می گوید

      متن عالی

  5. Bluish می گوید

    سلام
    چقدر خوب نوشتید…
    ممنون بابت فایل pdfنوستالژیک پدربزرگ ومادربزرگامون…

  6. مهرداد می گوید

    ممنون بابت نوشته بسیار خوبتون. مخصوصاً اون پنجشنبه های نوستالژیک خیلی به دلم نشست. حیف که بچه های الان هیچ لذتی از پنجشنبه های نیمه وقت نمیبرند. چون کلاً پنجشنبه و جمعه، دو روز در هفته تعطیلند و دیگه قدر یه نیمروز تعطیلی بسیار خوشمزه رو نمیدونن 🙁

  7. Ali می گوید

    “می‌دانید عاشق چه پنج‌شنبه‌هایی بودم؟
    پنج‌شنبه‌هایی که صبحی بودم و می‌دونستم شنبه بعدی هم بعدازظهری‌ام، این طوری اگه پنج شنبه و جمعه به تنبلی می‌گذشت، صبح روز شنبه برای انجام تکالیف باقی بود.”
    یه حس خیلی خوب که مدتها از خاطرم رفته بود، یهو برام زنده شد … یادش بخیر.

  8. mina می گوید

    باز هم یه مطلبی که اشکو به چشمام میاره و تبسم رو به لبم . وای وای وای دوران مدرسه . اون کلیپ اول مهر که می گفت هم شاگردی سلام هم شاگردی سلام .. شعرشو برای خواهر زاده ام که می خونم می گه خاله چه شعرهای خوبی داشتین اون موقع …
    وقتی زنگو می زدن چنان از کلاسها سرازیر می شدیم و با چنان انفجاری ازدر خروجی بیرون می اومدیم که نگو . کمترین آسیب وارد شده این بود که چونه مقنعه ات رفته روی سرت مونده و بیشترین آسیب ها رو که دیگه نگو… وقتی از در پرتاب می شدیم بیرون یکی کیفش نبود یکی کفشش تو جمعیت جا مونده بود و یکی شانس آورده بود که مقنعه اش خفه اش نکرده بود … راستی چرا همه بچه های مدرسه ما اینجوری بودن .. جالب اینه که واسه خونه رفتن خیلی هم عجله نمیکردند چون بعدها می شنیدیم که خیلی ها موندن و بعد تعطیلی کلاسها لی لی بازی کردن .. تا ننه شون اومده دنبالشون …. اصلا اونجوری از کلاس بیرون اومدن واسه خیلی ها تفریح شده بود..
    یک بار یادمه که یکی ازبچه های کلاس رو دفتر خواست بعد کنجکاوی های بسیار فهمیدیم فاطمه برای اولین بار اومده بود تفریح کنه موقع خروج از مدرسه تو همهمه بچه ها تو راهرو هی به سر بچه ها میزده و از قضا یکی ازاین بچه ها معلم کلاس پنجم بوده که بسیار قد کوتاهی داشته و فاطمه از عقب نشناخته بوده که خانوم معلمه … به کله ایشون هم ضربه ای نثار کرده بود حالا هی فاطی می گفت به خدا آروم زدم … مگه فایده ای داشت .مادرش به ضیافتی در مدرسه دعوت شد..
    ممنون دکتر

  9. اشکان می گوید

    سلام آقای مجیدی ( یک پزشک) عزیز
    میشه خواهش کنم لطف کنین صفحه هایی رو که محو کردین رو به صورت ایمیل برای من بفرستید
    خیلی دنبال همچین کتاب هایی بودم و به نظرم این حق هر شخصیی هست که از تاریخ مملکت خودش بدون محو شدگی و سانسور اطلاع داشته باشه…
    اگه حتی لازم نظر منو تایید نکنین ولی این خواهش منو عملی کنین

  10. بابک می گوید

    متاسفانه اول مهر برای من اول بدبختی ها، اذیت ها، گیرهای الکی، صبح بیداری های زورکی، و دهها مشکل و معضل دیگه بود برای همین هم به شدت از این ماه متنفر بودم و در کمال تاسف باید اعتراف کنم این احساس بقدری قوی و ریشه دار بود که تا همین الان که سال ها از آن روزها گذشته ولی باز با نزدیک شدن به این روز همان احساس و حال بد به سراغم میاد و افسرده میشوم من از این ماه بدم میاد همین

  11. فرشاد می گوید

    ممنون از لطفتون (:
    من ولی واقعن از مدرسه و کلیه متعلقاتش (به قول شما جلد کردن و بوی مداد و…) هم متنفر بودم!
    ساعت‌هایی از عمر که میشد به وضوح تشخیص داد که وقت داره به بطالت میگذره. با این سیستم آموزشی بیمار…
    حتا هنوز هم وقتی میبینم بچه فامیلمون قراره امروز-فردا بره سر کلاس حالم بد میشه :/

  12. Maryam می گوید

    پدر بزرگ و مادر بزرگم هنوز قسمت‌های زیادی از این کتاب حفظن و گاهی ک سر حالن برامون می‌خونن.

  13. Omid می گوید

    سلام.
    حرف دلم،و البته یکی از امید های یک هفته مدرسه رفتن…
    “” پنج‌شنبه‌هایی که صبحی بودم و می‌دونستم شنبه بعدی هم بعدازظهری‌ام، این طوری اگه پنج شنبه و جمعه به تنبلی می‌گذشت، صبح روز شنبه برای انجام تکالیف باقی بود. اما وای از پنج‌شنبه‌هایی که بعد از ظهری بودیم، چشم به هم می‌زدیم، شنبه می‌شد! “” …
    و این قصه همچنان ادامه دارد…

  14. کیان می گوید

    شاید بعضی از ما بعد از مدتی تلخی هارو فراموش میکنیم و حس نوستالژیک پیدا میکنیم.

    شخصا هیچوقت دلم برای مدرسه تنگ نشده، هر بار که به یاد میارم خوش حال میشم که دیگه مجبور نیستم برم مدرسه، و برای بجه هایی دارن مدرسه رفتن رو تحمل میکنن افسوس میخورم. برای من محیط مدرسه واقعا سخت بود. حس موجودی بیگانه در بین جمعی هیولای ریز و درشت داشتم و معلم های بی اعصاب که بماند!

    یادمه حتی جرات نمیکردم تو مدرسه دسشویی برم.

    تو کلاس ها حوصله م سر میرفت، تو کلاس مرتب تکرار های مکرر مباحث پیش پا افتاده برای بچه هایی که یا گوش نمیدادند و یا هوش کافی نداشتند (بعید میدونم) و حتی امتحانات کاملا احمقانه.

    برای من مدرسه، تجربه هر روزه ترس و اضطراب از بچه ها خشن بود و پاداشش ساعت ها حوصله سر رفتن و شمردن ثانیه ها تا تموم شدن و برگشتن به خونه برای انچام تکالیف به همون بدی. (من تقریبا تمام تکالیفم رو قبل از اومدن معلم به کلاس در روز تحویل انجام میدادم)

    واقعا سیستم آموزشی افتضاح بود و کودکی حداقل من یکی رو تباه کرد.

  15. علی می گوید

    با سلام ، آقای مجیدی ممنون میشم صفحات محو شده رو برام بفرستید.
    با تشکر .

  16. شهاب الدین می گوید

    🙂 لبخندی توأم با حسّ خوب نوستالژی. سپاس‌گزارم 🙂

  17. مامان پانيسا می گوید

    خیل عالی بود با اینکه خودم دانشجو هستم اما خیلی دلم برای مدرسه تنگ شده واقعا اول مهر یه بوی خاصی داشت بوی زندگی می داد من بر عکس شما همیشه عاشق اول مهر بودم وهستم

  18. محمد می گوید

    با اینکه پست قدیمی بود ولی خیلی لذت بردم . ممنون ازتون

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

••4 5