لئو مسی : صعود یا سقوط؟
شهریار نوبهار: آمریکای جنوبی در ادبیات به یک ویژگی مشهور شده است. همان رئالیسم جادویی که دهههاست در این منطقه حکمرانی میکند؛ اما برای آرژانتینیها این ویژگی کمی متفاوت است. آنها سلیقهای جداگانه دارند. تنها مخلوطی از واقعیت و خیال برایشان راضیکننده نیست. به دنبال چیزهای بیشتری نیز هستند. کمی قهرمانبازیهای کلاسیک هالیوودی و شخصپرستی را هم باید به آن رئالیسم جادویی اضافه کنید. خلاصهاش میشود اینکه قهرمانی ناگهان از ناکجا ظهور کند، در شرایطی به هم ریخته از واقعیت و خیال با همهی مشکلات مبارزه کند و در برابر زورگویان و ثروتمندان پیروز شود؛ و بعد هم مردم تا ابد او را بپرستند. این رویای برتر آرژانتینیهاست. اگر ملتی بخواهد یک خیال را باور کند، هیچ چیزی جلودارش نخواهد بود.
آرژانتینیها چنین نگرشی را باور کرده بودند. تنها چیزی که نیاز داشتند شخصی بود که او را مصداق این خیال قرار دهند و همه چیز را به او واگذار کنند. خوآن پرون همان فرد خوشاقبالی بود که این هدیه را دریافت کرد. درست یک سال پس از پایان جنگ جهانی دوم او هدایت کشور آرژانتین را بر عهده گرفت. سیاستهایش از حمایت طبقه کارگر و ضعیف آرژانتین برخوردار شد. او قهرمان موعود بود و همه ترجیح میدادند جنبههای تاریکش را هم نادیده بگیرند. چیزهایی مثل تمایل علنی به فاشیسم و علاقه به موسولینی، پناه دادن به افسران سابق نازی و سایر جنایتکاران جنگ جهانی دوم. تقریباً یک دهه بعد نظامیان آرژانتین علیه او کودتایی ترتیب دادند. پرون را تبعید کردند و مردم هم دیگر با خیالی راحت او را قهرمانی مظلوم میپنداشتند. جوانان چپگرای آرژانتینی ۱۸ سال بعد او را از تبعید خارج کردند و به قدرت رساندند؛ اما پرون به آنها خیانت کرد و دستور دستگیری و شکنجهشان را صادر نمود. دوران چگوارا و انقلابهای دانشجویی و اندیشههای چپگرایانه بود. دشمنانش به کوهها گریختند و مبارزهی پارتیزانی را آغاز کردند.
خوآن پرون یک سال بعد در گذشت ولی در سال ۱۹۷۶ بود که تغییر بزرگتر اتفاق افتاد. آرژانتینیها درگیر حکومتی دیگر از نظامیان شدند و برای ۷ سال شرایطی جنگی را تحمل کردند. قتلها، شکنجهها و خیانتها در این دوره تبدیل به اتفاقی عادی شده بودند؛ اما این رژیم هم در حال تحلیل و از بین رفتن بود. حاکمان آخرین ترفند را هم به کار بردند. از نفرت علیه آمریکا و انگلیس استفاده کردند تا شاید بتوانند انگیزهها و نیروی مردم را در این جهت شکل بدهند. جنگ برای تصرف جزایر فالکلند آغاز شد. نتیجه را همه میدانیم. آرژانتین تحقیر شد و شکست خورد. حکومت ارتشیها از بین رفت و سرانجام انتخاباتی آزاد برگزار شد. چهار دهه پس از پایان جنگ جهانی اول آرژانتین هنوز در همان نقطهی آغازین قرار داشت. آلمان از خاکسترهای رژیم نازی برخاسته و تبدیل به کشوری قدرتمند شده بود اما خوآن پرون مردمش را در مسیری انباشته از شکستها و مشکلات قرار داد؛ البته او قهرمان بود و آرژانتینیها قهرمانهایشان را همیشه میبخشند. خوآن پرون منفور نشد و شرایطی که او ایجاد کرده بود، خود باعث تولد قهرمانی دیگر شد: دیگو آرماندو مارادونا.
آرژانتین پس از آن تحقیر مقابل انگلیسیها به قهرمانی جدید نیاز داشت. به یک منجی. نجاتدهندهای که به مردم انگیزهای مجدد ببخشد. برد ۲-1 مقابل انگلستان تنها به آن دریبلها و آن گل متقلبانه مربوط نبود، مارادونا غرور ملتی را دوباره زنده کرد. او یکتنه آرژانتین را به قهرمانی در جامجهانی ۱۹۸۶ رساند و تبدیل به قهرمان عصر تازه شد. آرژانتین به دنبال بازسازی بود و او نماد غرور و آرزوهای یک کشور. اهمیتی نداشت که کوکائین مصرف میکند. در مهمانیهای مختلف حضور دارد و با مافیای ناپل تجارت میکند. میتواند بارها برای ترک مواد مخدر خودش را بستری کند و در همان دوره باز هم روانگردانهایی جدید را تجربه کند. انواع فحاشیها را به خبرنگاران بکند و بارها توسط پلیس دستگیر شود، اما محبوب بماند. همانطور که جنبههای منفی خوآن پرون برای کسی مهم نبود، مارادونا هم میتوانست به سادگی هر کاری انجام دهد و مطمئن باشد که بخشیده میشود. از پنج رئیسجمهور اخیر آرژانتین چهار نفرشان خود را پرونیست نامیدهاند. حتی گاهی اوقات نگرش آنها در بسیاری مسائل با خوآن پرون متفاوت بوده اما استفاده از اسم او برای سیاستمداران آرژانتینی امری حیاتی است. ال دیگو نیز کافی بود تا از یک سیاستمدار یا تاجر حمایت کند، آن شخص درجات پیشرفت را به سرعت طی میکرد. پوسترها و تصاویر او از لوکسترین محلات تا زاغهنشینهای بوینس آیرس دیده شده و بیراه نیست اگر بگوییم که او نماد وحدت ملی این کشور است. آرژانتینیها به نمادگرایی و استفاده از سمبلها علاقهای مفرط دارند. در کنار ال دیگو آنها از پاپ جدید کاتولیکها هم حمایتی ویژه میکنند؛ اما برایشان فقط یک خدا وجود دارد و آن هم مارادوناست. پاپ فرانسیس میتواند به نمایندگی از طرف ال دیگو (خدا) قناعت کند. اهمیت مارادونا از همه چیز بیشتر است. او میتواند در بحبوحهی جنگ و نفرت با انگلستان پیراهنی منقش به نمادهای این کشور بپوشد و هیچکس هم به او معترض نشود. کسی در وطنپرستی او شکی نمیکند.
اما زمان به سرعت در حال گذر است و ال دیگو هم دیگر جوان نخواهد شد. حالا دوران جدیدی فرا رسیده و آرژانتینیها به دنبال قهرمانی دیگر هستند. پرچمداری برای سالهای آتی. برای روزهای سخت آینده. گزینههای مختلفی وجود دارند اما آن سالهاست که منتظر درخشش یک ستاره هستند. پسرکی از روساریو که ظرفیتهای بزرگی داشته ولی برای زادگاهش هنوز انجام وظیفه نکرده است. آن پسرک لیونل مسی نام دارد و آن وظیفه هم قهرمانی در جامجهانی است.
در کنار ال دیگو و پاپ فرانسیس، لئو مسی سومین شخصیت مهم این کشور است. ولی شاید به اندازهی آنها محبوب نباشد. مسی از ۱۳ سالگی کشور را ترک کرده و در بارسلونا زندگی میکند. همین باعث شده تا اتهامات زیادی به او وارد شود. اینکه سرود ملی را بلد نیست و برای آرژانتین تمام مهارتش را خرج نمیکند. میگویند که او قلبی سرد دارد و اهمیتی به سرگرم کردن مردم کشورش نمیدهد. اشتیاقی به بازی ندارد و با شوق به سمت طرفداران نمیرود. همان کارهایی که مارادونا انجام میداد. همان کارهایی که در نسل فعلی کارلوس توز را محبوب سکوها کرده. بیرون ماندن توز از لیست تیمملی شاید به خاطر مشکلاتش با مربی باشد، ولی آرژانتینیها مسی را مقصر میدانند. میگویند که او دلیل اصلی عدم حضور توز در رقابتهاست. میگویند که کارلیتوس باید شماره ۱۰ را بپوشد و از میراث مارادونا حمایت کند.
ولی حالا در برزیل، طرفداران آرژانتین فعلاً از مسی حمایت میکنند. دشمنی با برزیلیها اولویت بالاتری دارد و قهرمانی در اینجا برایشان یک آرزوست. در کنار سرودهای قدیمی در حمایت از مارادونا و تمسخر پله، به رخ کشیدن موفقیتهای مسی هم اضافه شده. چهار بار مرد سال فوتبال جهان شدن دستاورد بزرگی است که آنها به رخ طرفداران سلسائو میکشند. لئو هم به این حمایتها پاسخی مناسب داده. آرژانتین را یکتنه از مرحله گروهی بالا کشیده و با گلها و دریبلهایش آلبیسلسته را به جمع چهار تیم برتر رقابتها رسانده است.
مسی در بارسلونا به همه چیز رسیده. رکوردهای گلزنی و قهرمانیهای پرتعداد در اسپانیا و اروپا. اگر همین امروز هم از فوتبال بازنشسته شود، حسرتی در فوتبال باشگاهی نخواهد داشت؛ اما با پیراهن آرژانتین همه چیز فرق میکند. برای مردم این کشور اهمیتی ندارد که مسی چند بار بهترین بازیکن جهان شده یا قهرمانی در اروپا را کسب کرده است. آنها به دنبال منجی و قهرمانی هستند که جامجهانی را برای آلبیسلسته فتح کند. همان کاری که ال دیگو انجام داد. همان چیزی که خوآن پرون بود. این کشورها برای سالها در چرخهای از رونق کوتاهمدت و رکودهای بلندمدت اقتصادی گرفتار شده. دیگو مارادونا یکبار از چنین شرایطی استفاده کرد و تبدیل به قهرمان جاودانهی آرژانتینیها شد.
نسل جوان این کشور که بعد از سال ۱۹۸۶ متولد شدهاند، به دنبال قهرمانی متعلق به خودشان هستند. آرژانتین دوباره در رکود قرار گرفته و سال آینده انتخابات ریاستجمهوری را در پیش دارد. مردم شرایط سختی را میگذرانند و فوتبال تنها چیزی است که میتواند انگیزهبخش آنان باشد. مسی میتواند دیگر نمادی از شکستها و گمشدگیهای آرژانتین نباشد. اگر از این زمان به درستی استفاده کند. برای منجی شدن فرصتی بینظیر در اختیارش قرار گرفته. اگر او بتواند آلبیسلسته را در سرزمین دشمن به قهرمانی برساند، سمبلی برای عصری تازه خواهد بود. لئو مسی چیزی بیشتر از این نمیتواند بخواهد. صعود به سرزمین جاودانگی و حضور در کنار نمادهایی که یک قرن را برای آرژانتین شکل بخشیدند. خوآن پرون، دیگو مارادونا و حالا لئو مسی. آیا او منجی عصر جدید آرژانتین خواهد بود؟
استرسم برای بازی با هلند بیش از پیش شد.
آرژانتین به اندازه کافی قوی نیست.
به جای رئالیسم جادویی بگویید الکی خوشی.
نه گل مارادونا و نه باخت بریتانیا در جام جهانی باعث برگشتن جزایر فالکلند و جبران شکست نظامی از بریتانیا شد، نه یک لمپن مثل مارادونا میتواند نماینده کشوری مثل آرژانتین باشد. این تفکرات فقط به درد کری خواندن در کوچه و اینترنت میخورد.
بدا به حال جوامعی که نیاز به قهرمان دارند، آنهم آدمهایی مثل پرون و مسی