هیچ کس اهمیت نمیدهد شما ناهار چی خوردید- فصل اول: پانزده دقیقه وقت دارید؟
علی امیری: اگر پست قبلی این سری را نخواندهاید، اینجا میتوانید آن را پیدا کنید.
خب هیچ ایدهای ندارید و فقط چند دقیقهای وقت دارید که یک پست بنویسید. این بیست ایده میتواند الگوی زبانی شما برای نوشتن پستهای کوتاه و شیرین باشد:
یک: اربابی معظم شوید!
دخترخاله شما در مراسم ختم مادربزرگتان قرمز پوشیده است. راننده پورشه جلوی درب شما پارک میکند. رئیستان جلسهها را جوری تنظیم میکند که هر وقت دلش میخواهد بیاید و برود.
همهی ما باید یاد بگیریم که احمقها را چگونه تحمل کنیم. ولی گاهی میتوانیم از خود بپرسیم که «چه میشد اگر مجبور نبودم این کار را بکنم؟» اگر شما ارباب جهان بودید، جهان جای بهتری بود؛ یا حداقل چند چیز کوچک از امروز بهتر میشد. برای مثال «هیتر شمپ» فکر میکند همه ما باید رول دستمال توالتمان را جور دیگری آویزان کنیم.
اگر من ملکه جهان باشم، دستور میدهم همهی رولهای دستمال توالت به شکل درستش نصب شوند. شکل درستش چطوری است؟ به ما گفتهاند که دستمال توالت را جوری نصب کنیم که زبانش رو به بیرون باشد. این درست نیست. چرا؟ چون زشت است. لطفا به شکل بالا نگاه کنید. آیا آرایش سمت راست از سمت چپی زیباتر نیست؟ شاید بپرسید «پس راحتیِ استفاده چی؟» خب بگذارید بگویم اگر من ملکه جهان باشم به اندازه پشیزی به راحتیِ استفاده اهمیت نمیدهم. من میخواهم جهان جای زیباتری باشد، و میخواهم این را از دستمال توالت شما شروع کنم. مرحمت زیاد.
دو: اقرار کنید.
نوشتن به شما فرصتی میدهد که فکر کنید چگونه میخواهید خود را به جهان بیرون ارائه کنید. روی وب میتوانید باهوشتر، بامزهتر یا مهربانتر باشید، یا میتوانید به یک ضدحالِ حوصلهسربر مبدل شوید. مخاطبان شما (هر قدر که تعداد آنها را کم فرض کنید) در شما ترس از سخن گفتن (صحنههراسی) را ایجاد میکنند. شما از قضاوت آنها میترسید، پس تلاش دارید که پستهایتان را متعادلتر کنید. پاک میکنید، ویرایش میکنید و میبُرید تا زمانیکه ملات را از پستهای خود حذف میکنید.
خوانندگان شما به سرور و نشاط نیاز دارند، پس این را به آنها بدهید. چگونه شکست خوردید؟ آیا منابع طبیعی را به هدر میدهید یا گیاهان را نابود میکنید؟ مرتبا از شغلتان اخراج میشوید؟ همیشه آخرین شیرینی داخل جعبه را شما میخورید؟ دوستان عزیز، این همان چیزی ست که باید دربارهی آن حرف زد. انسان جایزالخطاست؛ یعنی خطا کردن کار انسانهاست. ولی به اشتراک گذاردن خطاها؟ کاریست خدایی.
سه: چیزی هدیه بدهید.
به خوانندگانتان دربارهی هدیههایی که برای همیشه به خاطر خواهید داشت بگویید. آندره شر بهترین هدیههایی که گرفته یا دادهاست را مینویسد. مثلا:
جعبه آرزوها: عاشق اینم که آرزوهام، لیستهام، نگرانیهام یا چیزای دیگه رو توی یه جعبه بذارم. بعضی ها بهش میگن جعبه آرزوها، من اسمش رو گذاشتم لوله فشاری (مثل این لولههایی که قدیم توی ادارهها باهاش نامهها رو جابجا میکردن.) دوستم ساشا برام یه لوله قابل حمل درست کرد که شبیه یک کتابچه خاطراته. توی بعضی از صفحههاش نقاشی کرد و روی بعضی صفحههاش پاکت نامه های بامزهای چسبوند که آرزوهام رو توشون بذارم. این جعبهی آرزوی همراه منه برای چیزهای کوچیکتر…
کتاب ستایش: بهترین هدیهای که تا حالا دادم کتابچهای بود که برای روز مادر درست کردم. من از اعضای خانواده و دوستای قدیمی مامانم خواستم که به سه تا سوال جواب بدن: 1- اولین بار کی مادرمو رو دیدید؟ 2- او رو توی یک کلمه توصیف کنید. 3- از چه چیزش بیشتر از همه چیز خوشتون مییاد؟
خاطرههای فوقالعاده در مورد مادرم که هیچ وقت نمیدونستم، عکسای قدیمی خوشگل ، و بیانیه های دوستی و عشق از خانواده و دوستان بعضی از چیزهایی بود که برای اون کتابچه پیدا کردم. آخرش فهمیدم که اون هدیه برای مادرم نبوده، برای ما بوده که توی ساختنش مشارکت داشتیم.
چهار: جوانگرایی کنید.
مانیتورتان را خاموش کنید و روی لگوها تمرکز کنید. پدر یا مادر بودن (یا خاله و عمو و دخترعمه و پسردایی بودن) به چه دردی میخورد اگر نتوانید از بچهها برای محتوای وبلاگتان استفاده کنید؟ کودکان بامزه و به شکل شگفتآوری الهامبخش و بینشآفرینند. یک مکالمهی کوتاه با یک کودک پنج ساله دهها بار بیشتر از کوباندن کلهتان به کیبرد به شما ایده میدهد.
پنج: خردمند و فرزانه باشید.
آدمها عاشق این هستند که به شما بگویند با زندگیتان چه بکنید. چه شما بخواهید دانشگاه بروید، چه بخواهید ازدواج کنید یا بچهدار بشوید آنها آمادهاند تا شما را نصیحت بکنند. در میان این آدمها، بعضیها هستند که معلمهای عالیای هستند یا بهتر از آن اینکه این استعداد را دارند که نصیحتهایشان در ما تاثیر منفی نگذارد.
به همه مشاوره ها و پندهایی که در طول عمر خود گرفتهاید فکر کنید. کدام آنها بعد از سالیان با شما مانده؟ اگر دوست دارید از آنهایی باشید که به دیگران میگویند چه کار باید بکنند، به خوانندگانتان از درسهایی که با آزمون و خطا و شکست یادگرفتهاید هدیه بدهید؛ حالا چه جدی باشید و چه شوخی بکنید.
شش: شکر نعمت کنید.
وقتی که احساس میکنید دارید از دست میروید وبلاگ شما جایی عالیست برای جمعوجور کردن خودتان. هر وقت از چیزهای کوچک زندگی لذت میبرید، یادتان باشد آنرا در وبلاگتان منتشر کنید. این قاعده را فراموش نکنید که لذتها را اگر با دیگران به اشتراک بگذارید بزرگتر و مهمتر میشوند و رنجها اگر به اشتراک بگذارید کوچکتر و بیاهمیت تر. فکر کنید که در زندگیتان چه چیزهایی خوبی وجود دارند؟ حتی میتوانید یک بخش کامل از وبلاگ تان را به لیست کردن چیزهایی اختصاص دهید که شما را شادتر میکنند. این لیست من از یکشنبهی گذشته است:
- صبح زود بیدار شدیم، لباس پوشیدیم و آمدیم طبقه پایین.
- بعد از مدتها هوا آفتابی بود و گرمای آن را روی پوستم حس میکردم. روزنامهی صبح جلوی در آپارتمان بود.
- سوار ماشین نارنجی کوچکمان شدیم و رفتیم بیرون که صبحانه بخوریم.
- یک جای پارک درست کنار پارکومتر خالی بود.
- چون یکشنبه بود لازم نبود در پارکومتر چیزی بیندازیم.
- بدون معطلی یک میز خالی پیدا کردیم.
- قهوه هم بدون معطلی آمد.
- پنیر و کره.
- توی ژله انگور یک تیکه توت فرنگی باقی مانده بود.
هفت: سیاهمشقهایتان را زیر و رو کنید.
در سال 2001، سارا براون (www.queserasera.org) یک خبرنامه ساخت و شروع کرد به فرستادن تکههایی دردناک از دفتر خاطرات قدیمی خودش برای دوستان و آشنایانش، کاری که بر پیشانیاش عرق شرم مینشاند. این کار در نهایت تبدیل به پروژه پرطرفدار cringe (به خود پیچیدن) شد که بر اساس همین ایده پیش میرود.
به شکرانهی بزرگ شدن، بخشهایی از دفتر خاطرات یا نوشتههای قدیمی خود را پیدا کنید و آنها را تایپ کنید، یا بهتر اینکه از آن عکسی بگیرید، و به خوانندگانتان نشان بدهید. کاغذی که دوستتان دور از چشم معلم در کلاس چهارم به شما داد را دارید؟
اگر از به یاد آوردن سیزدهسالگیِ زامبیمانندتان میترسید سارا برایتان رهنمونی دارد: «وقتی اون را با صدای بلند میخونین از خجالت در خودتون میپیچین؟ خب این خیلی بامزه و جالبه!»
از سارا میپرسم هیچکدام از ضعفهای نوجوانیاش آنقدر ترسناک هست که نخواهد هیچ وقت با ما به اشتراک بگذارد؟ میگوید بله:
سالهای پیش، خیلی قبل از اینکه با کسی باشم، یک دفترچه کامل نوشته بودم از داستانهای عاشقانهی دزدای دریایی. با حضور خودم. و کریستین بیل، که بعد از امپراطوری خورشید شب و روز از عشقش قرار نداشتم… تنها جوری که میتونستی بفهمی آدمهای قصه دزد دریایی هستن این بود که قبل از گفتن هر جمله میگفتن «اوهوووی». خیلی، خیلی بد بود. اونقدر بد که خجالت میکشم به نزدیکترین دوستام نشونش بدهم، به کسایی که من رو توی هر حالت ممکن دیدن: عور و کثیف و فینفینی. راستش به دوستم جاشوا وصیت کردم که اگه ناغافل مُردم بره و دفترچه زرده رو پیدا کنه و بدون اینکه بازش کنه بسوزوندش.
هشت: جواب دهید.
میتوانید از وبلاگتان به عنوان یک انجمن گفتگو استفاده کنید تا هر چیزی که دلتان میخواهد بگویید یا مکالمهای را شروع کنید. اگر روی وبلاگ دیگران یا در تلویزیون یا مجلهای یا هر جای دیگر چیزی میبینید که شما را به فکر وامیدارد، در وبلاگتان به آن پاسخ دهید. این مخصوصا وقتی راضیکننده است که بحث مورد نظر شما را آزار میدهد و شما میخواهید از یک نظریه نهچندانمحبوب دفاع کنید یا روی نکته ای که کمتر به آن توجه شده تاکید نمایید. بعضی وقتها میبینید که خوانندگانتان هم چیزی برای گفتن دارند و برایتان نظر میگذارند یا اینکه در سایت خودشان به شما پاسخ میدهند.
نه: آدم بهتری شوید.
ناخنتان را با فلفل پوشاندهاید تا جویدن ناخن را ترک کنید. تقویم آنلاینی را تنظیم کرده اید که تولد عزیزانتان را به یادتان بیاورد. به خودتان قول میدهید که دیدن تلویزیون که دارد همهی وقت شما را هدر میدهد قطع کنید.
خوب بودن سخت است اما ارزشش را دارد. چه میشد اگر میتوانستید همین الآن بعضی از عادتهای بدتان را ترک کنید؟ چه خصوصیات های آزار دهنده ای دارید که جان را به لبتان رسانده؟ و در همینحال که دارید به این سوالها فکر میکنید، چه خصوصیات و عادتهای خوبی هست که دوست دارید به شکل معجزهوار به دست آورید؟
ده: خاطرهباز و نوستل شوید!
شما اکنون به عنوان یک انسان بزرگ شدهاید، یا به هرحال به اندازه کافی رشد کردهاید. با مسئولیتِ پول روبرو شدهاید؛ خودتان باید نوبت دکتر بگیرید؛ و دیگر با محلندادن به آدمها با آنها قطع رابطه نمیکنید (مگر نه؟) امروز چه چیزی شما را به یاد کودکیتان میاندازد؟ شاید دلتان برای طناببازی تنگ شده باشد، یا اینکه بدون نگرانی سرخکردنی بخورید. چه عاشق پفکنمکی بودهاید یا وقتگذراندن با خانوادهتان، راحت بگویید چه چیزی شما را به گذشتهها میبرد.
جنیفر رابینز (www.jenville.com) که یک نویسنده و طراح است معمولا چیزهایی از گذشتهاش پست میکند. مثل عکسهایی از جنیفر دهههشتاد در هیات یک هیپی، فایل صوتی از جنیفر پنج ساله که آهنگ «وقت تابستونه» از رِی دورسِت را میخواند و نسخهی اسکنشدهی کتابهایی که در کودکی نوشته است، از جمله این نسخه از اثر کلاسیکش «پسرا جذااابن».
یازده: سردبیر باشید.
اگر واقعا کفگیرتان به ته دیگ خورده است، یکی از ارزشمندترین کارهایی که میتوانید بکنید این است که برای وب و بلاگستان سردبیر باشید. وقتی احساس میکنید که هیچ اتفاق هیجانانگیزی در زندگیتان نمیافتد، برای خوانندگانتان محتوای وبلاگهای عالی دیگر را معرفی کنید و به آنها لینک بدهید. من گاهی وقتها که به تعطیلات میروم این کار را میکنم تا مخاطبان جایی برای پیدا کردن محتوای تازه داشته باشند. این معرفی ضمنی همچنین به خوانندگان شما وبلاگهای خوب را معرفی میکند تا به بلاگرول (یا فیدخوان خود) اضافه کنند.
دوازده: پارتیبازی کنید.
نوشتن نقدهای بلند و حرفهای کار بدی نیست؛ ولی اگر وقت و حوصلهاش را ندارید خبر خوش این که دنیا بدون اینکه شما یک تحلیل چندهزار کلمهای درباره «پدرخوانده» بنویسید هم ادامه پیدا میکند. به خوانندگانتان یک لیست کوتاه از چیزهایی که فکر میکنید بهتر است ببینند یا بشنوند یا بخوانند بدهید و در یکی دوجمله آنها را تعریف کنید. این چیزها میتوانند کتابها، فیلمها یا آهنگهایی باشند که روی شما تاثیر گذاشتهاند. میتوانید با لیست کردن سه اثر در هر رده شروع کنید و اگر جایی لازم بود یکی دو جملهای توضیح دهید.
جیسون کوتکه (www.kottke.org) به شکل فوقالعادهای ردپایی از همهی آثاری که میبیند در صفحات جدایی از وبلاگش میگذارد. برای فیلمهایی که میبیند (www.kottke.org/movies) یک نمره میدهد و گاهگاهی در چند خط نظرش را مینویسد. برای کتابهایی که می خواند (www.kottke.org/books) یک عکس از کتاب و جملات جذابی از آن را پست میکند. سایت جیسون تبدیل به یک منبع غنی شده است برای وقتی که میخواهید خیلی سریعی فیلم یا کتابی را انتخاب کنید، آن هم با پستهای کوتاه و پیوستهی چند دقیقهای که قطرهقطره جمع شدهاند.
سیزده: سنتها و آیینها را پاس بدارید.
هر سال در روز کریسمس دوستم ریچل یک کیک تولد میپزد و با خانوادهاش برای مسیح «تولدت مبارک» میخوانند. خانواده من در روز استقلال به خیابان میروند تا همزمان با آتشبازیها برقصند. بعضی خانوادهها سنتها و رسوم مخصوصی دارند که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل میشود. و بعضی افراد در این دنیا هستند که سنتها و تشریفات خاص خودشان را خلق میکنند.
آیا شما یا خانوادهتان به سنت و رسم خاصی عمل میکنید؟ این سنتها از کجا آمدهاند و در طول سالیان چگونه تکامل یافتهاند؟ آیا سنت یا مراسم آیینیای هست که بخواهید خلق کنید؟
چهارده: مراقب حرف دهانتان باشید.
آیا کلماتی هستند که عاشق آهنگ یا ترکیبشان باشید یا دوست داشته باشید باز هم رواج پیدا کنند؟ من در وبلاگم درخواست کردم که همه دوباره از عبارتهای زیر استفاده کنند:
- “I don’t give a tinker’s damn”
- “here’s mud in your eye”
- “he’s a tall, cool drink of water”
مخاطبان من اینها را پیشنهاد میکنند:
- “Bangarang”
- “I like the cut of his jib”
- “I’ll fix your little red wagon”
گمان کنم شما نسبت به مفاهیم و ساختار سنتهای زبانی وسواسی نیستید، ولی خب، چه دیدید. یکبار امتحان کنید.
پانزده: جاهای خالی را پر کنید.
از چیزهایی که ناخواسته در شما خاطراتی برانگیخته میکنند استفاده کنید و قصهها و پستهای جالب بیافرینید. عکسی از آلبومتان پست کنید و هر خاطرهای که در ذهنتان جرقه میزند را بنویسید، یا به قفسهی کتابهایتان نگاه کنید و به این فکر که یک کتاب را کی و کجا و در چهحالی خریدهاید و خواندهاید. همهچیزهای اطراف شما میتوانند به شما کمک بکنند تا یک خاطرهی کوتاه از زندگیتان را ثبت کنید. حتی میتوانید به بوهایی فکر کنید که شما را به جاها و روزهای دیگر میبرند، یا بافتها و سطوح و صداهایی که شما را در گذشته نگه داشتهاند.
شانزده: ایده بدهید.
همه ما درباهی بعضی چیزها وسواسی هستیم. ممکن است شما روزها دنبال یک دستکش فر عالی و بینقص بگردید یا شبها این فکر که آیا ممکن است برق لبی اختراع شود که در عین براق بودن چسبناک نباشد نگذارد بخوابید. بعضی وقتها چیزی به ذهنمان میرسد که حرف حساب است و دوست داریم آن را با بقیه به اشتراک بگذاریم. چه چیزها، ایدهها یا منابعی میتوانند کیفیت زندگی را افزایش دهند؟
کوین کلی، از بنیانگذاران مجله Wired، در سایتش بخشی دارد (www.kk.org/cooltools) که از خوانندگانش درخواست کرده ایدههایشان دربارهی ابزار و وسائلی که دوست دارند را با او به اشتراک بگذارند. خوانندگان کلی گفتهاند که برای منظم کردن کابلهای کامپیوتر از نوارچسب باغبانی ولکرو استفاده کنیم، یک تلفن همراه ضدتجاوز پیشنهاد دادهاند و باعث معروف شدن یک دستگاه شدهاند که سیفون توالت را با سینک روشویی ترکیب کرده است. بله، به تعداد آدمهای دنیا راه برای راحتی هست.
هفده: ارسالتان را پیامک کنید.
سالها پیش خواهرزادهام امیلی یک پیام بر روی منشی تلفنی من گذاشت: «دندونم گم شده خاله ماگهت!» وقتی پیام را شنیدم از خنده اشکم درآمده بود و ضبطش کردم. بعد از آن پیام ِ دوستم جنیفر را ضبط کردم که به من خبر بارداریاش را میداد و پیامی که همسرم وقتی زیاد نوشیده بود از bachelor party یکی از دوستانش برایم گذاشته بود و پیامهای دیگر.
بعد از مدتی حافظهی منشی تلفنیام پر شده بود، ولی نمیخواستم کلکسیون خاطراتی که جمع کردهبودم از دست بدهم. برای همین آنها را تبدیل به یک پادکست کردم.
اگر حوصلهی پادکست سازی ندارید، هر وقت بخواهید میتوانید همین اصل را درمورد بهترین پیامکهایی که میگیرید اجرا کنید.
هجده: خبرچینی خودتان را بکنید.
اگر در خانهتان میهمانی بدهید، همیشه کسی هست که سر کابینت شما برود و داروهایتان را بازرسی کند. فکر میکنید میتوانید شخصیت آدمها را از روی کتاب ها و سیدی هایی که در قفسهها به نمایش گذاشتهاند حدس بزنید؟ بهتر است یک نگاه توی کیفشان بیندازید. جالبترین فضاها جاهایی هستند که ما هرگز بازرسیشان نمیکنیم. خیلی از آدمها خوشان نمیدانند دقیقا چه چیزهای در کیفشان دارند. شما میدانید؟ محتویات یک فضای شخصیتان که معمولا برای بازرسی دیگران آزاد نیست را لیست کنید.
در سایت اشتراکگذاری فلیکر یک تگ عظیم وجود دارد که در آن میتوانید ببینید در کیف آدمها چه خبر است. اعضای فلیکرعکسهای مرتبط را با تگ whatsinmybag منتشر میکنند.
این محتویات کیف کاترینا فیک، یکی از بنیانگذاران فلیکر است:
- گذرنامهی کانادایی
- گذرنامهی آمریکایی
- گواهی تولد: چون هر دو گذرنامهام منقضی شده و وقت نکردم تمدیدشان کنم باید این را همراه خودم داشته باشم که بتوانم از مرز بگذرم.
- مدادی با لوگوی هتل سن خوزه در آستین تکزاس که در یک کنفرانس در 2001 گرفتم.
- هدفون
- هدفون اضافی. من به سروصدا حساسم و باید در جاهای عجیبی بخوابم: هواپیما، هتلهایی که جلویشان تظاهرات برگزار میشود و ادارهمان.
- برچسبهای کاهیرنگ زیبای خیلیخیلی کوچک برای یادداشت که وقت کتابخواندن استفاده میکنم و وقتی در موجو در ژاپن بودم خریدم.
نوزده: آتوآشغالهایتان را به ما بدهید.
بیشتر آدمها یک سیستم دارند برای ثبت ایدههای خوبی که میبینند. آیا تکههای مجلات را میبرید، نقلقولها و کلمات قصار را جایی مینویسید یا کارت ویزیت هایی که خوب طراحی شدهاند را جمعآوری میکنید؟ اگر شما آنقدر زحمت میکشید که این چیزها را جمع کنید، کسانی هم هستند که بخواهند آنها را ببینند.
من وقتی خواندن یک کتاب را تمام میکنم، بخشهایی که زیرشان را خط کشیدهام را بیرون میکشم و روی سایتم میگذارم. این به من کمک میکند بعدا به یاد بیاورم که چرا یک کتاب خاص را دوست داشتهام و به خوانندگانم هم این فرصت را میدهد تا شاید از آنها خوششان بیاید.
یکبار داشتم در مورد کاربرد نقطهویرگول مطالعه میکردم و در دستور زبان شیکاگو، ویراست چهاردهم به این مثال برخوردم:
میتلباخ فراموش کرد که سازش را همراه خود بیاورد؛ و اینچنین از ایجاد سروصدا با دیگران محروم شده بود.
بیست: کف ما را ببرید!
یک پرتاب حرفهای سنگ، یا یک سوت دوانگشتی: بچهها زود شگفتزده میشوند. وقتی کمی بزرگتر میشویم، شگفتی سخت به دست میآید. باید چیزی به واقع بینظیر ببینیم تا شگفتزده شویم. میدانید، مثل یک خرگوش با سه گوش یا کسی که با یک حرکت تیشرتها را مربعی تا میزند. بهترین ارسالها آنهایی هستند که با حس شگفتزدگی ما بازی میکنند. آنها نسخهی بزرگانهی «میخوای این سکه رو از پشت گوشت بیرون بیارم» هستند.
من پستهایی در مورد جاهای عجیب را دوست دارم:
در تکزاس، بیست مایلی جنوب ابیلین، یک زاغهی موشک هست که به محلی جذاب برای علاقهمندان شیرجه تبدیل شده. اینجا زمانی انباری فوقسری و زیرزمینی برای سلاحهای هستهای بود، ولی سیلوی بتنی آن الان تبدیل به یک استخر بزرگ آب شده است. شیرجهزن ها برای ورود به مجموعه از یک راهپله خیلی بلند میگذرند و بعد از گذشتن از چند درِ محافظت شده و محفظهی کنترل شلیک، وارد یک تونل میشوند که به سیلو میرسد. بعد از آن وارد استخر عمیق آب میشوند که پنجاه و دو فوت (تقریبا شانزده متر) عرض دارد. ته استخر نخالههای فلزی و اتاقهای امن ضدموشکی هست که هجده طبقه (پنجاه و چهار متر) زیر آب قرار گرفتهاند.
در پست بعدی این سری فصل دوم کتاب «هیچ کس اهمیت نمیدهد شما نهار چی خوردید» را با بیست ایده که میتوانند الگوی زبانی شما در نوشتن پستهای سیدقیقهای باشند خواهید خواند. با ما همراه باشید و ایدههای خود را در مورد پستهای پانزده دقیقهای با ما به اشتراک بگذارید.
خوب بود ولی از شما توقع داشتم که مطلبتو با دخل و تصرف همراه باشه و ترجمه صرف نباشه چون قسمتهایی از این متن در ایران فعلی با اررزشها ناهمگونی داره و اصلا هم به نظرم منطقی نیستن
واقعا تبریک میگم نوشته فوق العاده بود و تاثیر گذار.
کف ما را بریدید…
مرسی خیلی جالب بود . مخصوصا نوع ادبیات نوشتاری این مطلب رو خیلی پسندیدم
سپاس
به نظر کتاب فوق العاده ای می یاد خیلی از مطالبش بسیارخودمانی اند طوری که فکر می کنی نویسنده خیلی به شما نزدیکه و از شماست …… ممنون از انتخاب و ارائه این پست ..
خیلی جالبه که وبسایت شما و سایتهایی که از هاست داخلی استفاده میکنن باز میشن و سایتهای دیگه باز نمیشن.
اون وقت یک وبسایت فناوری درگیر ناهار مردمه.
سلام.باید کتاب زیبایی باشه.نسخه الکترونیکی قابل دانلود اون وجود داره؟
عالیه. ادامه بدبد. مطلبی کاربردی با ترجمه ای روان
واقعا عالی بود متشکر
Bravo!!!
مقاله خیلی خوب و پرکاربردی است.
برای دوستانی که میخواهند به صورت حرفهای بلاگ بنویسند و برندی برای خودشان ایجاد کنند، تکتک این نکات بهدردبخور است.
منتظر ادامه بخشهای کتاب هستیم.
ممنون از انتخاب و ترجمه خوب.
—-
اگر پس از اتمام انتشار فصلها، بتوانید یک PDF با صفحهبندی ساده و در اندازهای که قالب مطالعه در تبلت یا گوشیهای هوشمند باشد، برای دانلود قرار دهید، خیلی کاربردی خواهد بود.
همینجا یک نکته دیگر را هم پیشنهاد بدهم:
به عنوان یک هدیه و یک ارزش افزوده، میتوانید نسخههای PDF از مطالب مرتبط یک پزشک را برای دانلود منتشر کنید؛
مقل کاری که برای ویژهنامه نوروزی خلاقیت انجام داده بودید.