به مناسبت روز جهانی کتاب کودک و روز تولد هانس کریستین آندرسن
دیروز -دوم آوریل- مصادف بود با روز جهانی کتاب کودک و تولد هانس کریستین آندرسن. این روز را هیچگاه از یاد نمیبرم، چون خاطره روزی از دوران کودکی را به یاد میآورم که بعد از مسافرتی دلپذیر، اول صبح به خانه برمیگشتیم، رادیو باز بود و برنامه تقویم تاریخ پخش میشد و در آن برنامه به مناسبت روز اشاره شده بود!
الان من در کتابخانهام، مجموعهای تقریبا کامل از آثار هانس کریستین آندرسن، برادران گریم و تعدادی داستانهای پریانی دیگر را دارم.
چند روز پیش، در حال مطالعه یکی از آنها از کتاب قصههای پریان – کتاب زیتونی از انتشارات هیرمند بودم، اما این داستان مملو از جادو اصلا به زیبایی داستانها دوران کودکی نبودند.
چه چیزی در من رخ داده بود؟ آیا نداشتن تصویرسازیهای رنگی جذاب باعث، عدم جلب من شده بود. آیا بافت این داستان دیگر با دنیای مدرنی که در آن زندگی میکنیم، نمیخواند؟
شک دارم!
چیزی که این داستان نداشت، نبود آن روح مهربانی، آن تعاملهای انسانی و بافت ویژه داستان هانس کریستین آندرسن بود.
داستانهای آندرسن در دنیاهای بعضا خطرناک و وحشتناک رخ میدهند، جاهایی که کودکان بیپناه رها شدهاند و برای زنده ماندن باید تلاش کنند. جاهایی که غم و شادی به سرعت به هم تبدیل میشوند، جاهایی که بشریت هم به صورت کلی بیپناه است و در آنها برای ایجاد تغییر و نیکو کردن حالها، معمولا از «جادو» به شیوهای ظریف استفاده میشود.
کتاب کودک عمر چندانی ندارد، شاید 110 یا 120 سال، تمام عمر کتابهای کودکان باشد، پیش از این تاریخ داستانهایی که برای کودکان خوانده میشدند، بیشتر موعظهگرانه بودند. تنها در اواسط قرن نوزدهم بود که داستان پریانی هانس کریستین اندرسن و قصههای برادران گریم، مشهور شدند.
سبک کاری برادران گریم و آندرسن، البته با هم متقاوت بودند. گریمها، بیشتر محقق بودند، آنها میخواستند که ار طریق قصه به رشد میراث فرهنگی آلمان کمک کنند. اما آندرسن، رماننویس و نمایشنامهنویس بود.
آندرسن در سال 1805 میلادی در شهر کوچک ادونزه دانمارک چشم به جهان گشود. او تنها فرزند خانوادهای فقیر و از طبقه کارگر بود، خانوادهاش او را از جان و دل دوست داشتند. مادرس بیسواد و پدرش کفاش اما بسیار بلندپرواز بود. نخست پدر آندرسن بود که او را با دنیای خیال آشنا کرد. او برایش عروسکهای خیمهشببازی و اسباببازی زیبای دیگر میساخت و برایش داستانهای هزار و یک شب را میخواند.
شهر اودنزه، در زمان کودکی آندرسن، شهری عقبافتاده با خانههای سنگی قدیمی و الوارهای سنگین و کندهکاری خیالبرانگیز بود. رسوم قدیمی در این شهر رعایت میشدند و افکار قرون وسطایی در میان مردم رایج بود.
در سال 1811 ستاره دنبالهداری اروپا را متحیر کرد، در آن هنگام آندرسن شش ساله بود. آندرسن در گورستانی به هماره مادرش و دیگر مردم وحشتزده شاهد این ستاره دنبالهدار بود و هراسان بود که هر دم این ستاره به زمین اصابت کند.
آندرسن در دوران کودکی کاملا مذهبی بود، شیطان و خدا را از درون و نزدیک حس میکرد و تنها پناه بیچارگان را در برابر ددمنشیهای حاکمان همین خدا میدانست. او روزی را به خاطر میآورد که مباشر سنگدلی با شلاق به سوی مادر و او دیگران حرکت کرده بود و قصد آسیب زدن به آنها را داشت، کفشهای چوبی آندرسن از پای او درآمدند و پاهایش با خس و خاشاک زخمی شدند و نتوانست فرار کند. مباشر به او رسید و شلاقش را بالا برد که در اینجا آندرسن گفت که: چطور جرأت میکنی جلوی چشم خدا دستت را به روی من دراز کنی؟!
مباشر شلاق را به زمین انداخت و سکهای به هانس داد!
علیرغم این پدر آندرسن، نشانههایی از شکاکیت در امور مذهبی را داشت که مورد پسند مادرش نبودند.
فقر و لباسهای وصلهدار و خانهای که تنها یک اتاق داشت، مانع آرامش و آسایش این خانواده نمیشدند. آندرسن باغچه کوچک مادرش را روی بام خانه به یاد میآورد، باغچهای که در داستان ملکه برفی به صورتی به آن اشاره شده است.
داستان دخترک کبریت فروش آندرسن، حاصل شنیدن خاطره دردآور مادرش در دوران کودکی است. روزی مادربزرگ و پدربزرگ آندرسن، مادرش را در دوران کودکی برای گدایی فرستاده بودند و چون مادرش موفقیتی در گدایی حاصل نکرده بود، یک روز تمام نشسته بود و گریه کرده بود.
در هشت سالگی پدر آندرسن به ارتش ناپلئون پیوست و هنگامی که بازگشت، سلامتی خود را از دست داده بود و مدتی بعد درگذشت. آندرسن از این زمان مجبور شد که سر کار برود و رختشویی کند. در همین زمان بود که برای نختسین بار نام شکسپیر را شنید، اما او نمیتوانست به تئاتر برود. همه دلخوشی او اعلامیههای نمایشها بود، او اعلامیهها را در دست میگرفت و سعی میکرد با خیالپردازی داستان آنها را حدس بزند.
هانس کریستین در دوران کودکی به مانند یک جوجه اردک زشت در میان همسالانش بود. موهایی بلند، رشون و زرد داشت، چشنانی نخودی داشت و بداندام و زشت بود. همکاسیهایش او را به خاطر رؤیاپرداز بودنش دست میانداختند و تعقیب میکردند.
در 14 سالگی هانس به کپهناگ رفت، اما تا 16 سال بعد هم با تلاش و تکاپوهای بسیار او نتوانست از طریق نوشتن داستانهای پریانی جایگاهی برای خود پیدا کند. تا اینکه در سال 1835، کتابی شامل یک مجموعه داستان کوتاه منتشر کرد که از دوران کودکی به خاطرش مانده بودند و آنها را پیس پاافتاده، عوامانه و بیاهمیت تلقی میکرد.او کتاب دومی هم به همین سبک منتشر کرد، تا اینکه در کتاب سوم، داستان بکری به نام فرشته دریایی کوچک منتشر کرد که مورد استقبال عموم مردم قرار گرفت. بالاخره آندرست توانسته بود، مخاطبانی برای خود پیدا کند.
هفت سال بعد، او جوجه اردک زشت را نوشت.
در 33 سال باقی عمر، او رمان و نمایشنامه هم نوشت، اما فقط داستانهای پریانی او بودند که برایش افتخار و شهرت به ارمغان آوردند.
سبک رؤیاپردازانه او باعث شد که سطح توقع و خواستههای او از یک شریک زندگی بسیار بالا برود. بنابراین با وجود تجربه چند بار عاشقی، او در تمام عمر، مجرد باقی ماند و زندگی عاشقانه را بیشتر در خیال تجربه کرد تا در عالم واقع.
داستانهای آندرسن از فرهنگ و جو حالای ما بسیار دورند، اما هنوز از خواندن داستانهایی که در آن پیرزنان نخریسی میکنند و برای تبدیل غم به شادی، تنها اشاره سرانگشتان خدا یا جادوهای فرشتگان و جادوگران خیراندیش کافی هستند، لذت میبریم.
سالهای زیادی از دوران آندرسن گذشته، اوضاع نسبت به دهه شصت خورشیدی، زمانی که مادرم داستانهای آندرسن را برایم میخواند بسیار دگرگون شده است، اما ما هنوز هم که هنوز است با مرور اخبار خاورمیانه داغدیده و ناآرام، کودکان کار، پلشتیهای جامعه، هوس بازگشتن معجزهها و جادوهایی را در دنیای مدرن میکنیم.
این روزها اخباری در مورد تکرار شدن جنگ سرد را میشنویم، باز هم دنیا در آستانه رقابتهای خطرناک قدرتهای بزرگ و در دام افتادن کشورهای کوچک در این ورطه قرار گرفته است، هانس کریستین آندرسن را به خاطر میآورم، در حالی که با وحشت در کودکی به دنبالهدار درخشان نگاه میکرد و در هراس نابودی زمین بود.
ما به طریقی دیگر، هنوز هم که هنوز است در ترس نابودی زمین به خاطر دیوانگی نابخردان هستیم و با دستانی ناتوان، به سیهروزی مادی یا معنوی مردم نگاه میکنیم.
با وجود گذشت این همه سال، ما هنوز به داستانهای پریانی هانس کریستین آندرسن نیاز داریم، داستانهایی که یک کودک فقیر نسبتا منزوی، خلق کرده بود و دنیا را رنگی کرده بود.
کاش میشد ما هم جعبه مدادرنگیهای آندرسن را داشتیم و دنیایمان را رنگی میکردیم!
در انتهای این پست، هدیهای برای شما خوانندگان عزیز دارم، PDF یکی از کتابهای مصور دوران کودکیام که با لطف یک خواننده پزشک مهربان، در اختیارم قرار گرفته است.
نخستین داستان این کتاب، داستان پری دریایی است که یکی از زیباترین و عاشقانهترین داستانهای دنیاست.
دانلود از مدیافایر – دانلود از فایل گیر – 14 مگابایت
من در شرایطی بزرگ شدم که پدرم توان سیر کردن شکم مارو نداشت و برای یک دفتر کاهی یک هفته گریه می کردم چه برسد که برایم کتاب داستان بخرد! یادم می آید زمانی که بزرگتر شدم کتاب های غیر درسی برای ما جرم بود.روز جهانی کتاب کودک را که دیروز بود به همه کودکان و پدر مادر های فرهیخته .کتاب خوان تبریک می گویم.
با دیدن عکس آخر بدجوری تو روزای کودکیم فرو رفتم. نمیدونستم کتاب هم مثل موسیقی، یا مثل بویایی میتونه لحظه خونده شدن رو با جزئیات زیاد توی ذهن تدایی کنه…
یک داستان کوتاه ازش شنیدم که سیاسیه، موضوعش درباره ایرانه، نتونستم مکتوب جایی پیدا کنم… اگه اونو بذارید خیلی خوبه….
من هنوزم با اینکه دیگه جزو آدم بزرگا حساب میشم از خوندن داستانهای برادران گریم سیر نمیشم!
یه شاهکار دیگه از دکتر مجیدی …
از کودکی کتابای برادران گریم رو دوست داشتم اما هیچ وقت اندرسن نتونستم ارتباط بگیرم
از خوندن کتابای برادران گریم لذت می بردم اما اندرسن رو فقط می خوندم
من سنم از شما کوچکتره و این کتابو از کسی به دستم رسیده بود وقتی بچه بودم . دخترک کبریت فروشش رو این قدر دوست داشتم که حالا که دیدم فقط دوست داشتم کتابو بخونم و ببینم تصاویری که تو زهنم هستن جه تفاوتی با تصاویر کتاب می کنند
مرسی دکتر
سلام.با مطالب آخر پستون فکر می کنم اینطوری باید گفت موضوع داستان امروز با اون زمان یکیه فقط روش تغییر کرده.
حیف که چه زود تا بفهمیم کودکی چه با ارزش است و شاید روزی برسد که تمام عمر را حسرت روزهای شیرین کودکی بکنم
آن روزها را از دست دادم
اکنون حسرت روزهای شیرین کودکی را می خورم روزهایی که به پاکی یک نسیم بودم
اکنون می دانم که چه روزهای خوبی را بدون دانستن ارزش برنگشتنی آن پشت سر گذاشتم
آقا نیما به شما پیشنهاد میکنم کتاب در جست و جوی زمان از دست رفته از مارسل پروست را بخوانید.
یادی هم مکنیم از انتشارات سپید گل که این کتابها را چاپ میکرد. هنوز کل مجموعه را که از داییم بهم رسید در کتابخانه دارم!
این لینک هم کتاب دخترک کبریت فروش است از انتشارات بامداد و چاپ کتاب 1352 است .داستان فرقی نداره ولی نقاشیهاش متفاوت است.
http://aryanejad.blogfa.com/post/97
با سلام. چرا من پیدا نمیتونم داستانها را. کجا هست راهنمایی کنید لطفا