از برگشتن و بهانههای دیگر
فرانک مجیدی: در مدت زیادی که هیچ مطلبی ننوشتهام، اخبار زیادی آمدهاند و رفتهاند. در سالهای گذشته، یک هفته قبل از برگزاری گلدنگلوب و اسکار، پروندهای برای نامزدها آماده میکردم و آن را در وبلاگ منتشر میکردم. اینبار، افتاد درست وسط امتحانات ترم. پرونده منتشر نشده و این یعنی بدقولی. تولد بزرگمرد سخن و آزادی، «دکتر مارتین لوترکینگ»، و کارگردانان بزرگ، فلینی و لینچ، آمد و رفت و نوشتهای دربارهی آنها ننوشتم. 15 سال سوتهدلی از نبودن آقا، «علی آقای حاتمی»، گذشت و من که سال قبل توی تقویمم ضربدر قرمز گذاشتم که این روز «برای علی آقا یک نامه بنویس و پستش کن در وبلاگ»، دست به نوشتن نبردم. «کیم جونگ ایل» که خود را زادهی خورشید میدانست مُرد و دیکتاتوریاش را برای پسر چاقش به ارث گذاشت که معلوم نیست چندساله است و کسی تا بهحال صدایش را نشنیده. شوی خندهدار تدفین او و خودزنیهای نمایشی مردم کرهشمالی در برابر دوربینهای تلویزیونهای محلی، جزو معدودْ تصاویر منتشر شده از این کشور مرموز است، کشوری که مشخص نیست تا چه زمانی همینطور رمزآلود باقی خواهد ماند.
اما خبری که همهی ما را شاد کرد، خبر جایزهی گلدنگلوبی بود که به «اصغر فرهادی» و «جدایی نادر از سیمین»ش رسید. بامداد خوب 26 دیماه، لحظات انتظارِ ساعاتِ پیش از طلوع آفتاب و این امید که شاید یکی از معتبرترین جوایز سینمایی جهان، از آن کشور ما گردد. برای ما که عادت داریم به دوست داشتن ستارههای فرنگی و افتخارات مدام آنها، طرفداری از «مریل استریپ» تا ستارگان فوتبال و ورزش آنها، صاحبمجلس بودن در قلب غرب و شانس سرتر ایستادن از ستارگان آنها، موقعیتی کمیاب بود. منتظر بودیم. شاید عادت نامبارک «ما کجا، آنها کجا؟» خیلیها را ناامید از رؤیای برنده شدن فرهادی میکرد. اما گلدنگلوب به او رسید، به ایران رسید. فرهادی از «مردم کشورش» گفت، آنها را مهمتر از عزیزترین افراد زندگی شخصیاش دانست و سپاسش را بهآنها تقدیم کرد. از صلحدوستی آنها گفت. از همهی ما، تکتک ما، بیآنکه مرز و دیواری میان آنها قائل شود، بیآنکه فقط از طرفدارانش بگوید. حقیقت این است که از جایزهی فرهادی بسیار گفتهاند و نوشتهاند. بسیار موافق و مخالف او نوشتهاند. خیلیها گفتند چه دلاوریای کرده که اسم ایران را تا قلبغرب برده و گروهی هم تلاش کردند که تمام ماجرا را کوچک و بیاهمیت، یا نقشه بدانند. اما چه بخواهیم و چه نه، این جایزهای برای ایران است. برای همهی ما که میخواستیم و برایش دعا کردیم، برای آنها که ناامید بودند و برای کسانیکه بر آن خشم گرفتند. این «از ایران» بودن «یک جدایی»، این «مردم کشور» فرهادی بودن، ما را جدا نکرد. 26 دی یکی از خاطرهانگیزترین روزهای سال 90 برای من شد. جگرم خنک شدهبود، مثل لذت نوشیدن یکشربت خوشرنگ مادر در عطش و آتش عصر مرداد، مثل لذت داشتن سر بالا و برق زدن چشمها، مثل غرور گفتن «رفیق منه ها!».
فرهادی حالا معتبرترین جایزهای را که سینمای ایران موفق به کسب آن شده، در ویترین افتخارات فیلم خوبش گذاشته. فیلمی که دغدغهام شد. فیلمی که در آن فرو رفتیم و ایستادیم وسط ماجرا، وسط تپش و تبش. داستان خوب تعریفشدهی حرفهایی که گفته نمیشود و حقایقی که پنهان میشود، بازیگرانی که در ماجرا حل شدهبودند. داستانی که زن برای استفتاء تلفن میکند، مهمانان در اتاق محقر خانهاش دور تا دور روی زمین مینشینند و او با چادر سفید در آشپزخانه چای میریزد و حاضر به قسم نیست، و برای فرنگیها سئوال نیست چرا رنگ چادر زن در بیرون و داخل خانه عوض میشود و چرا روی زمین مینشینند. آنها هم فرو رفتهاند، به سهم خودشان پرسیدند تصمیم ترمه چیست. حتماً آنها هم جوابهای خودشان را دارند و مطمئنند جوابشان درست است. مثل من، وقتی ترمه گریه کرد، اشکشان در آمده. میدانم انتخابش چه بود. اما نباید گفت. مثل راز میماند. مثل احترام به «پایان باز» فیلم فرهادی.
فرهادی در روزهایی جزو سرخط خبرهای سایتهای خبری دنیا شد که هنرمندان هنر هفتم در ایران، بی خانه شدهاند. تلخی این آوار[اند]ه شدن و شیرینی این برد در کنار هم، معناها دارد که لبخندی تلخ بر لب مینشاند. کُمدی سیاهی است که باز نگاهمان خیره به عواملش گذاشته و لبهای ساکتمانده را هم با پوزخند عجین کرده. مدتها پیش، ماجرای شرحداده شده در سطور این پست، من را بر آن داشت که بنویسمش. اولین چیزی که با خبر برد فرهادی به ذهنم آمد، ماجرای آن شب و آن مجلهی «همشهری» 24 بود که در صفحهای، منتقدان مختلف به فیلمهای روی پرده نمره میدادند. «مسعود فراستی» هم یک به «جدایی نادر از سیمین» داده بود، یعنی کف، نازلترین، بدترین، ناامیدکنندهترین، بیسر و تهترین. خب، «راجر ایبرت» و ما متوجه نمیشویم و از خط فکری او سر در نمیآوریم. همین نظر را دربارهی کارهای مرحوم حاتمی هم دارند ایشان. بههر حال، جایزه به فرهادی رسید. باز ساکت نشستهام، این ماجراها را کنار هم میگذارم و لبخند میزنم فقط.
اینها و خیلی اتفاقات افتاده و من ساکت بودم. میدانم که این در وبلاگنویسی یک رکود است. در دل علاقه و تداوم و جدیت من خمودگی ایجاد شدهبود، و بهانهی خم شدن زیر بار درس، اصلاً توجیه دلپذیری نیست. خواستنِ نوشتن، نفْس هیجانانگیز شروع کردن و شریک شدن ایدهها با خوانندگانی که همیشه بودند، همراه و منتقد و نکتهسنج، نوک انگشتانم را میسوزاند، نبودن مجال و کم آوردن وقت، دلم را. حالا که مجالی شده، نباید از دستش بدهم، باید بگویم که دلم تنگ شدهبود. باید بگویم که صفحهی سفید وُرد، مثل نوشتن با قلم بر کاغذ کیفآور و نوستالژیک نیست، اما هنوز خوب است، باز هم خوب است. برگشتن و نقشه کشیدن برای نوشتههای بعدی خوب است. اینکه به خودت و بقیه قول بدهی پروندهی اسکار دیر نمیشود خوب است. مخصوصاً حالا که جاهطلبتر شدهایم. خودمان را در اسکار محق میدانیم و برای فرهادی، باز پر از امید و آرزو و انتظار هستیم. مثل لذت ناب نوشتن، داشتن امید و آرزو و انتظار هم خوب است.
faranak aziz ,hatman HUGO ro bebin va baramoon azash benevis .jat khali ma didim va vaghean lezat bordim
دیدار به خیر! منتظر نوشته اسکاری شما هستیم…
در اینکه “جدایی” فیلمی استخوان دار و ارزشمند است شکی نیست و جایزه گلدن گلاب را هم به حق برد. اما این همه خرده گرفتن از فراستی بی انصافی است. ایشان صریحاً گفته که از این فیلم خوشش نمی آید و مثل همه منقدان حق این ابراز نظر را دارد.
خوشحالم از بازگشت شما، هر چند نرفته بودید ، و بسیار شاد از موضوع این پست !
اصغر فرهادی که با هیچ توانست همه کار کند و کسانی که می خواهند این افتخار را بسوزانند ! خاکسترش جای کمتری اشغال میکند و فضای خالی خیالشان را نمی گیرد.
ایول ایول … اصغرمونو ایول … 🙂
سلام خوب بود ولی فکر میکنم معتبر ترین جایزه سینمای ایران نخل طلای کیارستمی باشه..
عالـــی بود خانـم
عالی بود.
امبدوارم امتحانات را با نمره خوب پاس کرده باشید.
ممنون از لطف شما 🙂
خب ! باید بگم واقعا منتظر بودم که یه چیزی بنویسی که بخونم و سبک شم. ما غیر از این هم از جناب فراستی انتظاری نداریم. در واقع باید همیشه منتظر باشیم تا ایشون به هر فیلمی نظر و نقد منفی داشت سریع و با عجله بریم سراغ فیلم و با اطمینان به عالی بودنش اونو تماشا کنیم.غیر از یه آدم کوته فکر و تنگ نظر هیچی نیست به نظر من.انحلال خانه ی سینما یک طرف، اون اقدام بی فکرانه و ناامید کننده از طرف خانم گلشیفته فراهانی هم یک طرف، که درست بعد از بردن گلدن گلوب فرهادی اتفاق افتاد و شیرینی و لذتشو تلخ کرد. البته من فن فراهانی نیستم و بخاطر خودش ناراحت نشدم، از این سوختم که تو روزنامه ها نوشتن : بازیگر ِ فیلم فرهادی … . انگار که تو هیچ فیلم دیگه ای بازی نکرده یا انگار که پدری به این معروفی نداره.
با همه ی این حرفا، من امسال یه هدیه فراموش نشدی روز تولدم گرفتم، اونم گوی طلایی بود که اصغر فرهادی عزیز توی دستاش گرفت.
ممنون خانوم مجیدی . خیلی خوب بود مثل همیشه. لذت بردم واقعا. راستی من چند شب پیش tinker,tailor … رو دیدم و منتظرم که اگر وقت کردی نوشته و نظرتو در موردش بخونم.
سپاس فراوان .
منم دقیقا” زمان گرفتن جایره توسط فرهادی این جمله تو ذهن م نقش بست که روز تولد م بهترین کادویی بود که میتونستم بگیرم
و در اون لحظه از فرط خوشحالی چنان فریادی کشیدم که همه از خواب بلند شدند. ولی زمانی که متوجه عمق ماجرا شدند اونا هم دیگه نخوابیدند
و فیلم ظبط شده ی اون مراسم رو دیدند.
واقعا” چه شبی بود . . .
🙂
سلام.. خسته ی درس نباشید,
انصافا جایزه فرهادی خستگی خیلی هارو از تنشون در کرد..
سینمای ما هم مثل خودمون منزوی و بی رمق بود. فرهادی عزیز غرور فراموش شده ی مارو یادمون اورد..
از پست زیبای شما ممنونم و قلم زیبای شما رو تحسین می کنم.
با سلام از تحلیلهای خوبتون ممنون.
درورد
اجب بهانه ای زیبای پیدا کردید برای نوشتن دوباره، فکر کنم شما هم نتوانستید در برابر این اتفاق نادر(!) مقاومت کنید ولی در کل امیدوارم این حضور دوباره تداوم داشته باشد به خصوص که به قول شما:(مخصوصاً حالا که جاهطلبتر شدهایم. خودمان را در اسکار محق میدانیم و برای فرهادی، باز پر از امید و آرزو و انتظار هستیم. مثل لذت ناب نوشتن، داشتن امید و آرزو و انتظار هم خوب است.)
موفق باشید…
خدا کنه این افتخار تبدیل بشه به یه الگو، یه محرک که باعث شه بفهمیم تو هر شرایطى مى شه افتخار آفرید.
قلم قشنگى دارین، متفاوت ترین پستى بود که راجع به این موضوع خوندم.
ولی کاندید دو تا اسکار شده
دمشون گرم
سلام.من یک نوجوان 14 ام که نه هنوز دانشگاه رفته و نه هنوز وارد بحث های آنچنانی شده و میخوام نظرم رو بگم…این فیلم مثل بقیه فیلم های ایرانی نیست که همه چیز تعریف شده باشه و مشخص مثلا نقش فرهاد رو هم میشه سیاه تعبیر کرد هم سفید و نکته ی بعدی اینکه انقدر فیلمنامه جذاب و عمیق نوشته شده که برای هر کسی از هر طیفی جذابیت و مسایلی داره!برای من 14ساله ایرانی یک سری جذابیت ها و مسایل و قضاوت ها رو به وجود اورد برای خواهر10سالم یک چیز دیگه و برای یک فرد خارجی هم که دیگه بیشتر و دیگه اینکه به نظرم به تماشاگر احترام گذاشته شده و همین دلیل کافی برای موفقیتش هست.این فیلم فیلمی مثل اخراجی ها نیست که خودش نتیجه گیری بکنه و به خورد شما بده!در این فیلم تماشاگر تصمیم میگیره…
از برنده شدنش در گلدن گلوب خیلی خوشحالم مثل اکثریت…
برای من جای خوشحالی است که «یک پزشک»، برای خود بین مخاطبین نوجوان هم حا باز کردهاست.
“شوی خندهدار تدفین او و خودزنیهای نمایشی مردم کرهشمالی”
نه کمونیستم / نه به هیچ وجه قصد طرفداری از کمونیست ها را دارم !
در کشوری بسته که غذای فکری مشخص و تکراری هر روز به شما داده میشود و از همه اخبار دروغ غرب و حتی شرق در امانید
خود اگاه یا نا خود اگاه شما به حرف ها ایمان پیدا می کنید هم حرف های درست و هم غلط
به نظر من “نمایشی” در کار نبود .
صبح تا شب غربی ها این جنبش 99% را دروغ و شو می خوانند . کره هم روش . به جایی بر نمی خوره که !!!
انتقاد شما از نقد منتقد، مورد انتقاد است
برخلاف شما، نگاه من این است که انتقاد از هر طبع، مصنوع و نگاهی مجاز است، بنابراین نقد بر نگاه منتقد هم میسر است. کما اینکه نقد شما بر انتقاد من از منتقد مجاز است، نقد من بر چرایی نظر شما مبنی بر نقدناپذیر بودن منتقد هم مجاز است.
بعلاوه من حداقل در این نوشته، نگاه ایشان را نقد نکردهام، واکنش ایشان را به کار فرهادی و آثار مرحوم حاتمی گفتهام و نوشتهام که من و ایبرت و خیلیها از نگاه ایشان سر در نمیآوریم. یک گزارش از عمل ایشان و اثرش بر ما بود، نه نقد.
(جه نقد در نقدی شد 🙂 )
در ابتدا بگم که چیزی رو که می خواستم بگم اشتباه گفتم (سر بازی با کلمات)، من با شما موافقم، انتقاد از نقد هم مجاز است، ولی چیزی که شما گفتین نقد نبود، شما از این گلایه کردین که چرا در نظرسنجی نمره ی پایینی داده اند، چرا با نظر شما و منقد مورد علاقه اتان موافق نبودند، منتقدی که از قضا خارجی هست و با کلاس و فراستی ایرانی حق دادن نظری مستقل و متمایز ندارد، در نهایت شما این حق را قائل نشده اید که کسی نظر مستقل خودش را داشته باشد، در مورد انتقاد از نقد، هم بگم که با فرض اینکه نقد اصولی و بر مبنای دلایل باشند، انتقاد ما باید روی دلایل باشد و اونها رو زیر سوال ببریم (باز هم با دلیل)، نه اینکه کلاً از نتیجه نقد، بدون اینکه دلیلی بیاریم شاکی شیم.
توجه جنابعالی را به این قسمت پاسخم به شما جلب میکنم تا چند بار بخوانید و روی تأکید و نکتهی آن کمی مکث کنید:
«بعلاوه من حداقل در این نوشته، نگاه ایشان را نقد نکردهام، واکنش ایشان را به کار فرهادی و آثار مرحوم حاتمی گفتهام و نوشتهام که من و ایبرت و خیلیها از نگاه ایشان سر در نمیآوریم. یک گزارش از عمل ایشان و اثرش بر ما بود، نه نقد.»
سر در نیاوردن از خط فکری کسی، گمان نکنم شاکی شدن باشد، شرح دادن است. ربطی هم به اثیرت ندارد، امیر پوریا و کوثر آوینیاش هم نقدهایی بر کار فرهادی نوشته اند که معلوم است آنها هم سر از کار آقای فراستی در نمیآورند.
عالی …عالــــــــــــی مرسی برای این نوشته ی بسیار زیبا.
موفق باشید و منتظر نوشته ی زیبای شما برای مراسم اسکار هستم.
به امید موفقیت برای آقای فرهادی عزیز که در مراسم اسکار در “دو” رشته نامزد شده اند. برای اولین بار در سینمای ایران.
ممنونم دوباره
http://www.farhangreader.com/modules/pligg_web_toolbar/toolbar.php?id=9611
ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﻧﯽ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﺩﻳﻮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺧﻮﺍﻥ
خوشحالم که «رادیو فرهنگخوان» کارش را با خواندن گوشهای از این مطلب آغاز کرده. به امید تداوم کار این رادیو 🙂
خواندن نوشته های شما در مورد موضوعات مختلف به خصوص فیلم بسیار برای من لذت بخش است و صادقانه بگم فقط برای حسی که منتقل می کنند.
ممنون فرانک جانو مثل همیشه تامل برانگیز نوشتی.
فقط یک نکته و اینکه اپلیکشین یک پزشک کمی مشکل داره و قفل میکنه و کند عمل میکنه. کما اینکه روی یک گوشی با مشخصات مناسب نصب کردم.
دوران امتحانات بنده نیز هست. امیدوارم موفق باشی.
من یه چیزی بنویسم بی ربط به موضوع پست شما و اون هم اینکه سریال الکاتراز اونی نبود که فکرش رو میکردم … سه قسمتش رو دیدم و نچسبیده هنوز …
از مطلب خوبتون خیلی ممنونم.
این هم اظهار نظر جدید جناب فراستی در خصوص جوایز اعطا شده به فیلم جدایی نادر از سیمین:
http://www.tabnak.ir/fa/news/222241/%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%DA%AF%D9%84%D8%AF%D9%86-%DA%AF%D9%84%D9%88%D8%A8-%D9%81%D8%B1%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C
مطالبی عالی و جذاب دارید…
منتظر اخبار اسکارمان هستیم..*
سلام
مسی رو یادت رفت
اگر چه بیشتر سینمایی می نویسی ولی سومین پادشاهی لئو یادت رفت
البته الان هم دیر نیست
مخصوصن با صفحه ی اول تایم
منتظرم رفیق
هنوز هنوز هنوز
…
..
.
البته که من نمیتوانم مسی را فراموش کنم، و بارسا را. من با آنها نفس میکشم. الآن هم مسلماً هفتهی خوبی ندارم که بارسا مساوی کرده. اما وبلاگنویس باید نگاه کند به ذائقه و آمادگی پذیرش خواننده برای مطلب. گمان نمیکنم وقتی سایت «گل» متن مصاحبهی مسی را ترجمه کرده، خودم هم از او برای تولدش نوشتهام، خواننده فعلاً میل به صرف خوراک تازهای از این موضوع داشتهباشد، من در مقام نویسندهی وبلاگ بیشتر وظیفه دارم به خواست عمومی احترام بگذارم تا میل و شادی خودم. شادی خودم را هم در پلاس و توییتر برای مسی نشان دادهام، اصلاً 80 درصد فکر و ذکر توییتری من بارسا است، خوانندهای که در شبکههای اجتماعی دنبالمان میکند، نباید حس کند همیشه تکبُعدی هستیم. هرکه نداند، بارساییهای توییتر خبر دارند که من از یک کاتالونیایی متولد ترّاسا (محلهی زادگاه ژاوی)، بارساییتر هستم 🙂
منظورم واسه همین پست که از آنچه اتفاق افتاده وقتی نبودی
بعدم این که من دست کم خوب می دونم این بارسایی بودن رو
و آخر هم حس می کنم باید موضوع مهمی باشه، کمتر ورزشکاری روی جلد تایم می ره
می تونه پرونده ی خوبی باشه
سلام . متن خیلی خوبی بود . متشکرم
بخصوص : ……..معناها دارد که لبخندی تلخ بر لب مینشاند