چگونه یک عکس یک تفنگدار ساده آمریکایی او را مشهور کرد و عکاس را بر آن داشت که زندگی پر از دردش را دنبال کند

مقدمه : وقتی یک عکس گرفته می‌شود ، برشی از زمان و مکان ، برای همیشه منجمد می‌شود. هنرمندی عکاس ، سلیقه جمعی یا فردی ، شانس و یا رسانه‌ها ، بعضی از این عکس‌ها را جاودانه می‌کنند.

شمار قابل توجهی از معروف‌ترین و به یادماندنی‌ترین عکس‌ها ، عکس‌های جنگ هستند. عکس‌های جنگ ویتنام و عکس‌های جنگ جهانی دوم همچنان در حافظه تاریخی مردمان زمین ، جای دارند.

اما عکاس روزنامه «لوس آنجلس تایمز»، کاری فراتر از گرفتن و جاودانه کردن یک عکس انجام داده است. «لوئیس سینکو» ، سوژه‌اش را تنها نگذاشته و داستان زندگی او را دنبال کرده است.

لوئیس سینکو
لوئیس سینکو

عکسی که سینکو در نوامبر 2004 از یک تفنگدار ساده به نام  «جیمز بلیک میلر» گرفت و بعدا موسوم به «سرباز مالبارو» شد ، این سرباز را مبدل به سمبل جنگ عراق کرد. اما این عکاس هرگز تصور نمی‌کرد که مدتی بعد زندگی صید و صیاد با هم گره بخورد و جنبه‌های ناپیدای جنگ را آشکار کند.

داستان این عکاس و سوژه‌اش، آنقدر جذاب بود که من را وادار کرد ترجمه‌ای شتاب‌زده و آزاد را همزمان با خواندن مقاله این عکاس که امروز در لوس آنجلس تایمز منتشر شد، انجام دهم:

تفنگدار جوان سیگاری روشن کرد و آن را شل و ول در گوشه لب گذاشت ، دود سفیدی از دور و بر کلاه خود سفیدش به هوا پخش شد ، خون از گوش راست و پل بینی‌اش می‌چکید. انفجارهای توپ به صورت گذرا ناشنوایش کرده بود و نمی دانست که شلیک گلوله‌ها متوقف شده است ، به طلوع آفتاب نگریست.

قیاقه‌اش چشمم را گرفت. قیاقه ترسان و خسته‌ای که در عین حال از اینکه خود را زنده می‌بیند ، خشنود است. من با آن وضع ظاهر آشنا بودم، چون خودم ، احساس مشابهی داشتم.

دوربینم را برداشتم و چند عکس گرفتم. با کلیک شاتر دوربینم ، این تفنگدار اهل کنتاکی ، مبدل به سمبل جنگ عراق شد،عکسی که گرفته شد زندگی من و او را تغییر داد.

من در نوامبر 2008 وارد مثلث سنی‌نشین عراق در فلوجه شدم ، ما در آنجا اغلب با آتش‌های سنگینی مواجه می‌شدیم. در آن شب بی‌پایان در کانالی
چمباتمه زده بودم و انتظار صبح را می‌کشیدم. میلر بی‌سیم‌چی گروه بود.

به خاطر جنگ برق نداشتیم و حتی به خاطر اینکه تصور می‌کردم روزنامه‌ها عکس‌های درگیری را ترجیح می‌دهند ، تصمیم گرفته بودم این عکس را با موبایل ماهواره ای خود ارسال نکنم.

اما عکس میلر آخرین عکس از مجموع 11 عکسی بود که فرستادم. در روز دوم نبرد به همسرم زنگ زدم و متوجه شدم عکسم در 150 روزنامه چاپ شده است.

به دنیال این موفقیت ، روزنامه از من خواست یک این سرباز را پیدا کنم و یک مقاله تکمیلی درباره وی بنویسم.آن قهرمان شجاع جوان چه کسی بود؟ او چه کسی بود که بعد از چاپ عکسش ، زن‌ها می‌خواستند با او عروسی کنند . مادرها دوست داشتند که او پسرشان باشد؟

آن موقع حتی اسم او را نمی دانستم. وقتی عکس را می‌فرستادم شوک‌زده و خسته بودم. خیلی ساده به آن عکس نام «یک تفنگدار» داده بودم و فرستاده بودمش.

چهار روز بعد میلر را در یک تالار سخنرانی در حال خوردن جیره غذایش پیدا کردم. به خوبی اصلاح کرده بود ، 20 ساله به نظر می‌رسید، خیلی جوان‌تر
از چهره‌ای که در عکس بود، طوری که حتی می‌توانست جای پسرم باشد

وقتی مردم او را شناخنند، ‌یک شیدائی دست‌جمعی شروع شد ، مردم برایش سیگار و آب‌نبات می‌فرستاندند و حتی کاخ سفید هم این کار را کرد.

یک ژنرال که رئیس دسته تفنگداران شماره یک آمریکا بود به دیدار میلر آمد. این ژنرال «ناتونسکی»  نام داشت. او به میلر گفت که آمریکایی‌ها با عکس او ارتباط برقرارکرده‌اند و کسی نمی‌خواهد او مجروح یا کشته شود. «فردا می‌توانیم تو را به خانه بفرستیم.»

میلر تأمل کرد و سرش را تکان داد، ‌او نمی‌خواست دوستانش را ترک کند.

ولی وفاداری میلر با وحشت پاسخ داده شد. جنگ بالا گفت و 100 آمریکایی کشته و 450 سرباز مجروح شدند ، 1200 نفر عراقی هم جزو کشته‌شدگان بودند.

یک سال و نیم بعد

وقتی به خانه برگشتم سعی کردم خاطرات فلوجه را فرامش کنم ، اما درعین حال روزی نبود که به فکر میلر نباشم و علاقمند نباشم که بدانم ،چه بر سر وی آمده است.

رادیوی ملی با من مصاحبه کرد و شورای شهر لوس آنجلس مراسم بزرگداشتی برای من گرفت. من فینالیست جایزه پولیتزر شدم و بلاگرها درباره مفهوم عکسم با هم بحث می‌کردند.

در ژانویه 2006 در مرز آمریکا و مکزیک بودم که همسرم صدا زد: آن پسر در تلویزیون است، او PTSD دارد.

من دو بار بعد از برگشت آمریکا با میلر تلفنی صحبت کرده بودم ، ولی مکالمه‌های ما کوتاه و سطحی بودند. می‌دانستم که اختلال فشار روانی بعد از آسیب post-traumatic stress disorder یک بیماری پیچیده است.

دوباره شماره‌اش را گرفتم و حرف‌های ساده‌ای زدم : زندگی شیرین است و ما نجات پیدا کردیم، هر چیز دیگر بی‌معنی است.

وقتی سومین سالگرد حمله آمریکا به عراق رسید ، از من خواسته شد که مطلب دیگری درباره  میلر بنویسم. در بهار 2006 به زادگاه میلر رفتم ، کنتاکی ،جایی پر از خانه‌های کاروانی و ماشین‌های درب و داغان ، محلی که ماری جوانا پول نقد بود و و اعتیاد به مت‌آفتامین و داروهای نسخه‌ای شایع بود، جایی که ساکنانش در جوانی عروسی می‌کردند و پسرها برای کار به معدن می‌ر‌فتند.

میلر اطراف را به من نشان داد. در یک معدن متروک او تکه‌ای زغال‌سنگ برداشت و گفت همه‌اش همینه.

قبل از اینکه او اجازه پیدا کند به عراق برگردد در یک دوره اجباری «بازگشت قهرمانان» شرکت کرده بود، دوره‌ای که برای PTSD و تطابق سربازان با شرایط خانه ، گذاشته شده بود.

به هر سرباز یک پرسش‌نامه داده می‌شد که در آن از سربازان خواسته می‌شد به سؤالاتی مانند اینکه کی بی‌خواب می‌شوند یا از کارشان احساس گناه می‌کنند یا اینکه فکر خودکشی به سرشان زده ، جواب دهند.

هر کسی می‌دانست باید چه کار کند. اگر پاسخ مثبت به این سؤالات داده می‌شد باید مدتی بیشتر می‌ماندند و اگر پاسخ نه می‌دادند به خانه برمی‌گشتند.

میلر هم به همه سؤالت پاسخ نه داد. او به خانه برگشت و تصمیم گرفت با  دختری به نام «جسیکا هالبروکس» که در دبیرستان با او آشنا شده بود، ازدواج کند.

اما کابوس‌ها و توهمات از آن به بعد شروع شدند. او سایه‌هایی را پشت پنجره می‌دید و اشباح مرده‌ای را در خواب می‌دید. یک بار وقتی داشت یک تفنگ را پاک می‌کرد ، خشک شد و لحظه‌ای بعد با فریاد جسیکا به خود آمد و دید لوله تفنگ را سمت جسیکا گرفته است.

او مشکلش را به مقامات گزارش کرد و آنها به او قول کمک دادند.

در سپتامبر 2005 ، گردباد کاترینا اتفاق افتاد و دسته نظامی که میلر در آن بود برای کمک به ساکنان به ناحیه فرستاده شد. توفان ریتا هم در راه بود.
او در یک کشتی نظامی بود که صدای سوت یکی از سرنشینان را شنید ، صدای صوت ناگهان او را به یاد سوت نارنجک‌های دستی هنگام پرتاب انداخت. او با کسی که سوت کشیده بود درگیر شد.

درگیری منجر به این شد که  روانشناسی شود و  با تشخیص اختلال شخصیت مرخص شود ، درست یک سال بعد از اینکه با چاپ عکس‌هایش در صفحات اول روزنامه‌ها مشهور شود.

میلر کنتاکی برگشت و در یک آپارتمان با مبلمان دست دوم محقر مستقر شد. مورتورسیکلتی خرید و به سفرهای طولانی رفت. او و جسیکا شب‌ها می نوشیندند و روزها می‌خوابیدند.

او ماهانه به خاطر از کار افتادگی 2500 دلار می‌گرفت ، روزها DVD نگاه می‌کرد و کوکتل می‌خورد، امیدوار بود که بتواند کاری پیدا کند ولی هیچ کس به یک شخص دچار PTSD اعتماد نمی‌کرد.

در عین حال او به این مطلب فکر می‌کرد که مجبور نیست دوباره به عراق برگردد و به علاوه تنها آسیب‌دیده جنگ نیست. زندگی پدربزرگ میلر هم بعد از جنگ
کره تغییر پیدا کرده بود و در 35 سالگی مرده بود. عمویش هم که یک کهنه‌سرباز جنگ ویتنام بود ، سرنوشت مشابهی داشت.

در 3 ژوئن 2006 ، میلر با نامزدش با کمک‌هایی که مردم کرده بودند ، عروسی کرد ، در حالی که خبری از پدر و دو برادر جوانش که قرار بود ساقدوش‌هایش باشند و همچنین مادرش که از مدتها بود از پدرش جدا شده بود ، نشد.

به جای ماه عسل، با دعوت بهداشت روانی ملی، زوج جوان به واشنگتن رفتند  .این انجمن می‌خواست که به خاطر شجاعت میلر در ظاهر شدن در مقابل دیدگان عمومی و صحبت کردن درباره PTSD از او قدردانی کند. همچنین رئیس این گروه از میلر خواست که با قانون‌گذاران دیدار داشته باشد و تجربه‌اش را بیان کند.

مأموریت جدید میلر شروع شده بود ، او می‌خواست به مردم بگوید که رفتن به جنگ و بازگشت با ذهنی نابودشده ، به چه معنی است. 3 روز بعد از ازدواج، میلر مست و خراب و در حالی که مرتب سیگار می‌کشید با یک عضو کنگره، دیدار کرد، من در آنجا بودم و عکسهایی گرفتم.

میلر از دفتر یک عضو کنگره به دفتر دیگری می‌رفت، تا با آنها دیدار کند و عکس‌های کشته‌شدگان جنگ را به آنها نشان می‌داد، سیاستمداران مؤدبانه
ساکت می‌ماندند و به خاطرات خدماتش از میلر تشکر می‌کردند.

یک هفته بعد جسیکا به من تلفن کرد او گفت که حال میلر بعد از برگشت به خانه بد شده و رفتار تهاجمی پیدا کرده. او یک دقیقه خوب بود و یک دقیقه
بعد هراس‌آور می‌شد. او بعد از این اوضاع و احوال ناپدید شد ،جسیکا او را چند روز ندیده بود.

من از جسیکا پرسیده که آیا می توانم بیایم و به او کمک کنم.

اما چرا من؟ من نه برادر میلر بودم و نه پدر او . ولی می‌توانستم خط محو و ناپیدایی را که بین روزنامه‌نگاران و سوژه‌هایشان وجود دارد، احساس کنم. آیا من داستان را منتشرکرده بودم و یا جزئی از آن شده بودم؟

تمام شب در سفر بودم تا به محل اقامت میلر برسم و با جسیکا همه جاهایی که میلر محتمل بود رفته باشد ، رفتم. صبح بعد ، جسیکا ، میلر را در سمت مقابل جاده در حال راندن دید. به سرعت پیچید و او را تعقیب کرد.

میلر از ماشین پیاده شد ، زنی در کنارش بود. جسیکا از او پرسید که این زن کیست. میلر گفت که بااین زن تازه آشنا شده است. 10 روز پیش این زوج با هم عروسی کرده بودند و حالا در یک پمپ بنزین یک مناظره راه انداخته بودند. میلر می‌خواست از همسرش جدا شود. روز بعد میلر وکیل گرفت، طلاق آنها ظرف 60 روز نهایی می‌شد.

روز بعد میلر را در خانه عمویش دیدم. شب قبل او تصمیم گرفته بود، خودکشی کند ، سوار موتورسیکلتش شود و در یک جاده کوهستانی براند. او به من
روزنامه محلی را نشان داد. داستان طلاق او ، خبر اول بود.

به یاد خاطراتم در فلوجه افتادم. از میلر پرسیدم که آیا اگر من در فلوجه زخمی می‌شدم و بر زمین می‌افتادم ، نجاتم می داد یا نه. میلر جواب داد که
بدون تأمل در آن شرایط کمکم می‌کرد.

گفتم: «خیلی خوب ، من فکر می‌کنم تو هم زخمی‌ شده‌ای. می‌خواهم کمکت کنم.»

برای لحظه‌ای او به من نگاه کرد و گفت: «خیلی خوب».


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

زندگینامه «هرژه» و مروری بر مجموعه کتاب‌های «ماجراهای تن تن»

امروز مصادف است با نخستین بخش از رشته ماجراهای تن‌تن و میلو نوشته هرژه . به همین خاطر این پست را به صورت مشروح اختصاص می‌دهیم به این نوستالژی دوران کودکی‌مان: «نیروهای ویلهلم دوم قیصر آلمان وارد بلژیک شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند.» این را زنانی…

کسانی که توهم خاص و عجیبی دارند: ما از ستاره‌های دیگر آمده‌ایم و فرازمینی هستیم! پدیده Starseed

ممکن است خیلی احمقانه به نظر برسد. اما افرادی هستند که معتقدند از سایر سیارات به زمین آمده‌اند تا به شفای سیاره زمین کمک کنند و بشریت را به «عصر طلایی» هدایت کنند و به دوره‌ای از خوشبختی، شکوفایی و موفقیت برسانند!جستجوی اینترنتی این…

این معماری‌های بسیار عجیب و در مواردی هراس‌انگیز دوران سوسیالیسم در روسیه و کشورهای اقماری آن

شوروی و سوسیالیست‌ها هم برای خود سبک معماری خاصی داشتند. در مواردی باشکوه، در مواردی خشن و در معدودی موارد مفهومی و زیبا.چیز جالب در آنها هدف ساخت آنها بود: بزرگداشت مبارزات میهنی و پیشرفت‌هایی که در سایه دولت‌های چپ به دست آمده بودند.…

جورج اسپنسر میلت: مرگ دردناک به خاطر فرار از بوسیده شدن!

جورج اسپنسر میلت یک پسر 15 ساله که در ساختمان متروپولیتن لایف نیویورک در سال 1909 کار دفتری می‌کرد. در پانزدهمین سالگرد تولدش، همکاران زنش او را مسخره کردند و تظاهر کردند که در نظر دارند که برای هر سال زندگییک بار او ببوسند. میلت به شوخی از…

کارخانه متروکی در پرتغال با ماشین‌های کلاسیک قدیمی در آن کشف شد و سوژه عکاسی شد

متروک بودن هم زیبایی خاص خودش را دارد. خانه و هتل و امارت متروک انگار یک تونل زمان است. یک موزه خاک گرفته دست نخورده.اما این بار کارخانه‌ای با ده‌ها ماشین کلاسیک رها شده در پرتغال با کوشش عکاسان سوژه شده.«داخل این ساختمان صنعتی دو…

چگونه از نشخوار فکری یعنی زیاد فکر کردن به چیزی تنش‌زا، رهایی پیدا کنیم؟

بعضی‌ها درگیر یک نوع نشخوار فکری می‌شوند. مثلا خاطرات بد گذشته، از دوران کودکی یا رابطه بد با شریک زندگی سابقشان را مرتب ناخواسته به هر بهانه‌ای مرور می‌کنند یا در مورد یک کار جزئی که می‌دانند انجام دادنش سخت نیست و از عهده‌اش برمی‌آیند،…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /
14 نظرات
  1. علی می گوید

    جذاب و جالب بود و هم ناراحت کننده

  2. راستی زاده می گوید

    سلام
    دست مریزاد.آقای دکتر.
    شاد باشید.

  3. سپهر می گوید

    مقالهء جالبی بود. سپاس به خاطر ترجمهء آن. شاد و پیروز باشید

  4. مونا می گوید

    آقای دکتر ممنون که همیشه خوب می نویسید. نوشته هایی که بدون استثنا همه مفید و برخی بیشتر تاثیر گذارند. عکاس و سوژه هایش انتخاب مناسبی بود برای نشون دادن عواقب تلخ و دراز مدت جنگ!

  5. یک فتحی می گوید

    دکتر اساسا مرسی

    خوبی دکتر این است که یک بار هم غیر IT می نویسد بسی ما را مستفیض می کند. خیلی نراراحت شدم ولی لذت هم بردم

  6. فرهود می گوید

    دکتر دمت گرم با وبلاگت خیلی حال می‌کنم.
    با تشکر فراوان برای زحماتت.
    علی یارت حق نگهدارت.

  7. mr cooper می گوید

    یاد یه دیالوگ از فیلم سه ایکس 2 افتادم : جنگ ها میان و میرن ولی سربازان من جاودان میمونن

  8. امیرعلی چیت ساز می گوید

    با سلام خدمت شما.سایت خوبی دارین با اسم زیبا و مطالب متنوع و قشنگ.لذت بردم.خوشحال میشم سری به سایت بنده بزنید.با تشکر.

  9. مجتبي مجديان می گوید

    مطلب خیلی جالبی بود و عمق فاجعه جنگ را نشان می داد. ولی با عرض فکر می کنم بهتر است در تاریخهای ذکر شده در این پست تجدیدنظر کنید (مخصوصا نوامبر 2008)

  10. پي‌كولو می گوید

    یک تراژدی کامل.
    ***
    ممنون از انتخاب خوب و زحمت ترجمه.

  11. nema می گوید

    بسیار عالی بود علیرضا عزیز. دست شما درد نکند.

  12. azadeh می گوید

    عالی بود. ممنون.

  13. mehdi می گوید

    یک مطلب ضد جنگ و ضد تبلیغات دروغ در مورد جنگ و خیلی خیلی عالی بود. ام راستی بعدش چی شد میلر خوب شد یا نه
    اگه میشه لینک مطلب رو هم بذارین

  14. شهره می گوید

    مرسی . جناب مجیدی
    این موضوع رو برای اولین بار شنیدم اما دنیای اطرافم را با یه صفت خوب می‌شناسم و اون تکرار مکرراتش هست . افسوس ما آدم‌ها گاهی تنها بیننده و شنونده هستیم و چه تلخ شهامت فریاد رو نداریم و حیف که به این راحتی نمی‌شود گندهایی که بشر به احساس و فرهنگ و انسانیت و زندگی زده ‌است به این راحتی پاک کرد اما زیبا اینجاست که هنوز برخی نمی‌توانند بی‌تفاوت باشند و این به قلب‌ لرزان و نیمه تاریک من نقشی از امید هدیه می‌دهد

نظرات بسته شده است.